«محمود کاویان» هجده سال پیش به خاطر اتهام قتل از ایران فرار کرده است. حالا وقتی میفهمد که بیمار است و زمان کمی برای زندگی دارد، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن دخترش به ایران بازگردد. بازگشت او به ایران پرده از حقایقی کهنه بر میدارد.
«محمود کاویان» پس از هجده سال، وقتی میفهمد که به خاطر بیماری، چند صباحی بیشتر تا مرگ فاصله ندارد، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن فرزندش به ایران برود. «زیبا»، خواهر محمود و شوهرخواهرش «اسماعیل» که هیچگاه بچهدار نشدهاند، در این سالها از دختر محمود نگهداری کردهاند. زیبا به ملاقات محمود میرود، ولی وجود دخترش را از او پنهان میکند. او بعد از آگاهی از بیماری محمود، تصمیم میگیرد حقیقت را با او در میان بگذارد.
محمود میخواهد دخترش را ببیند. از طرفی چون اسماعیل نمیخواهد «آرزو» را از دست بدهد، به همراه او راهی شمال میشوند، ولی در راه تصادف میکنند. زیبا، اسماعیل را مقصر می داند و از او فاصله میگیرد. اسماعیل که زندگیش را از دست رفته میبیند، تصمیم میگیرد حقایقی را بیان کند.
اسماعیل اعتراف میکند آتشسوزی مغازه که منجر به مرگ «فرهاد» و فرار محمود از کشور شده است، کار او بوده و هدفش از این کار، گرفتن خسارت از بیمه بوده است. در میان صحبتهای او از بیمارستان تماس میگیرند و خبر میدهند آرزو به هوش آمده است.
«محمود کاویان» پس از هجده سال، وقتی میفهمد که به خاطر بیماری، چند صباحی بیشتر تا مرگ فاصله ندارد، تصمیم میگیرد برای پیدا کردن فرزندش به ایران برود. «زیبا»، خواهر محمود و شوهرخواهرش «اسماعیل» که هیچگاه بچهدار نشدهاند، در این سالها از دختر محمود نگهداری کردهاند. زیبا به ملاقات محمود میرود، ولی وجود دخترش را از او پنهان میکند. او بعد از آگاهی از بیماری محمود، تصمیم میگیرد حقیقت را با او در میان بگذارد.
محمود میخواهد دخترش را ببیند. از طرفی چون اسماعیل نمیخواهد «آرزو» را از دست بدهد، به همراه او راهی شمال میشوند، ولی در راه تصادف میکنند. زیبا، اسماعیل را مقصر می داند و از او فاصله میگیرد. اسماعیل که زندگیش را از دست رفته میبیند، تصمیم میگیرد حقایقی را بیان کند.
اسماعیل اعتراف میکند آتشسوزی مغازه که منجر به مرگ «فرهاد» و فرار محمود از کشور شده است، کار او بوده و هدفش از این کار، گرفتن خسارت از بیمه بوده است. در میان صحبتهای او از بیمارستان تماس میگیرند و خبر میدهند آرزو به هوش آمده است.
از ایرانصدا بشنوید
مصداق بارز داستان گویای «فراموشی»، این ضربالمثل است: «آفتاب همیشه زیر ابر نمیماند». حقیقت هرچقدر هم که با دروغ پنهان نگه داشته شود، روزی فرا میرسد که پرده از روی حقایق کنار رفته و همه چیز روشن خواهد شد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان