- 17750
- 1000
- 1000
- 1000
آه! به خاطر بلقیس
سه پیرمرد که در جوانی از سربازی فرار کردهاند، پس از سالها تصمیم میگیرند که به خدمت مقدس سربازی بروند.
سه دوست پا به سن گذاشته به نامهای «جمشید»، «طیب» و «صدیق» در بازار چلوکبابی دارند و هر سه کنار هم کار میکنند. یک روز جمشید به دوستانش خبر میدهد که میخواهد به خواستگاری خانمی به نام «بلقیس» برود که چندین بار به اتفاق دخترش به چلوکبابی آنها آمده است.
این اتفاق با وجود مخالفهای «فریبرز»، پسر جمشید، رخ میدهد و تنها موافق ازدواج جمشیدخان، عروسش «نازی» است.
در روز خواستگاری، بلقیس خانم شرطی برای ازدواج میگذارد و آن داشتن کارت پایان خدمت سربازی است. جمشید که هرگز به سربازی نرفته است، به دوستانش میگوید که باید برود و کارت پایان خدمت بگیرد. آنها به اتفاق هم در جوانی از سربازی فرار کردهاند. دوستان جمشید به وی میگویند که هر کجا برود، مثل گذشته همراهش هستند.
نازی به او کمک میکند تا دفترچه اعزام بخرد، اما به خاطر سن بالایشان نمیتوانند دفترچه را تکمیل کنند. پس به سازمان وظیفه عمومی ناجا مراجعه میکنند، اما در آنجا هم با اعزام این سه دوست مخالفت میکنند.
آنها تصمیم میگیرند برای بار آخر به سازمان مراجعه کنند. مسئولان سازمان توافق کردهاند که این سه دوست را برای مدت کوتاهی اعزام کنند، به امید اینکه سختیهای سربازی باعث شود هر سه نفر به گرفتن کارت معاف از خدمت رضایت دهند؛ اما جمشید خان هرطور شده میخواهد شرط بلقیس خانم را به جا بیاورد.
به آنها خبر میدهند که میتوانند به سربازی بروند. وقتی جمشیدخان این خبر را به عروسش میدهد، نازی خانم هم برای آنها جشن کچل کنان میگیرد.
سه دوست پا به سن گذاشته به نامهای «جمشید»، «طیب» و «صدیق» در بازار چلوکبابی دارند و هر سه کنار هم کار میکنند. یک روز جمشید به دوستانش خبر میدهد که میخواهد به خواستگاری خانمی به نام «بلقیس» برود که چندین بار به اتفاق دخترش به چلوکبابی آنها آمده است.
این اتفاق با وجود مخالفهای «فریبرز»، پسر جمشید، رخ میدهد و تنها موافق ازدواج جمشیدخان، عروسش «نازی» است.
در روز خواستگاری، بلقیس خانم شرطی برای ازدواج میگذارد و آن داشتن کارت پایان خدمت سربازی است. جمشید که هرگز به سربازی نرفته است، به دوستانش میگوید که باید برود و کارت پایان خدمت بگیرد. آنها به اتفاق هم در جوانی از سربازی فرار کردهاند. دوستان جمشید به وی میگویند که هر کجا برود، مثل گذشته همراهش هستند.
نازی به او کمک میکند تا دفترچه اعزام بخرد، اما به خاطر سن بالایشان نمیتوانند دفترچه را تکمیل کنند. پس به سازمان وظیفه عمومی ناجا مراجعه میکنند، اما در آنجا هم با اعزام این سه دوست مخالفت میکنند.
آنها تصمیم میگیرند برای بار آخر به سازمان مراجعه کنند. مسئولان سازمان توافق کردهاند که این سه دوست را برای مدت کوتاهی اعزام کنند، به امید اینکه سختیهای سربازی باعث شود هر سه نفر به گرفتن کارت معاف از خدمت رضایت دهند؛ اما جمشید خان هرطور شده میخواهد شرط بلقیس خانم را به جا بیاورد.
به آنها خبر میدهند که میتوانند به سربازی بروند. وقتی جمشیدخان این خبر را به عروسش میدهد، نازی خانم هم برای آنها جشن کچل کنان میگیرد.
از ایرانصدا بشنوید
تصور کنید که سه پیرمرد دست و پا چلفتی تصمیم میگیرند به سربازی بروند! قرار است در پادگان چه اتفاقهایی برای آنها بیفتد؟ بیگمان تصورش هم خندهدار است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان