حاتم اسبی بادپا داشت که هیچ اسبی به گرد پاش نمی رسید.
اسب نگو بگو برق و باد. هم مرکب بی مانندی بود و هم بسیار امن بود و بارها و بارها سوارش رو از خطر نجات داده بود.
روزگار گذشت و گذشت تا آوازه ی اسب حاتم به گوش پادشاه روم رسید. پادشاه از بخشندگی حاتم بسیار شنیده بود. با خودش فکر کرد. مگر نه این که حاتم در بخشندگی و دست و دل بازی همتا نداره؛ پس من می خواهم او را امتحان کنم.
من از حاتم آن اسب تازی نهاد
بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد
بدانم که در وی شکوه مهی است
وگر رد کند بانگ طبل تهی است
شاه روم فرستاده ای عاقل و دانشمند و دنیادیده از اطرافیانش انتخاب کرد و ده مرد همراه او کرد و به اونها سفارش کرد که هر طور شده حاتم رو ببینن و اسب اش رو برای او بیارن ...
این حکایت از بوستان سعدی بازنویسی شده است.
اسب نگو بگو برق و باد. هم مرکب بی مانندی بود و هم بسیار امن بود و بارها و بارها سوارش رو از خطر نجات داده بود.
روزگار گذشت و گذشت تا آوازه ی اسب حاتم به گوش پادشاه روم رسید. پادشاه از بخشندگی حاتم بسیار شنیده بود. با خودش فکر کرد. مگر نه این که حاتم در بخشندگی و دست و دل بازی همتا نداره؛ پس من می خواهم او را امتحان کنم.
من از حاتم آن اسب تازی نهاد
بخواهم، گر او مکرمت کرد و داد
بدانم که در وی شکوه مهی است
وگر رد کند بانگ طبل تهی است
شاه روم فرستاده ای عاقل و دانشمند و دنیادیده از اطرافیانش انتخاب کرد و ده مرد همراه او کرد و به اونها سفارش کرد که هر طور شده حاتم رو ببینن و اسب اش رو برای او بیارن ...
این حکایت از بوستان سعدی بازنویسی شده است.
از ایرانصدا بشنوید
حکایت زیبایی از بوستان سعدی را درباره بخشندگی حاتم طایی برای شما بازنویسی و اجرا کرده ایم بشنوید و بیاموزید و لذت ببرید ...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان