ترجمه منظوم سوره هود. یازدهمین سوره قرآن کریم و مکی است. شامل سرگذشت پیامبران در مبارزه با فساد – اثبات حقانیت خداوند و...است که در عملی خلاقانه توسط دکتر امید مجد، بصورت آیه به آیه به زبان شعر درآمده است.
سرآغاز گفتار نام خداست
که بخشنده و مهربان خلق راست
الف لام را اول دفترست
از این رمز آگاه پیغمبرست
کتابیست قرآن ز پروردگار
که آیات آن گفته شد استوار
پس آنگه ز آگاه فرزانه ای
بیان شد بتفصیل جانانه ای(1)
بیامد که گوید جز آن ذات حق
کسی نیست بر بندگی مستحق
منم پیکی از او، برانگیختم
بشارت به تهدید آمیختم(2)
از ایزد بخواهید آمرزشی
بر او بازگردید بی لرزشی
که تا مدتی خاص بی چون و چند
شما را ز نعمت کند بهره مند
بهر کس که شایسته نعمت است
عطا میکند هر چه را قسمت است
ولی گر نباشید فرمانپذیر
بترسم ز فرجامتان ناگزیر
از آن بد عذابی ز روزی بزرگ
بخواهید دیدن به سوزی بزرگ(3)
همه بازگردید سوی خدا
که از قدرتش نیست چیزی جدا(4)
بدانید برخی ز پر کینه ها
نمایند نزدیک هم سینه ها
بخواهند رانند علیهت جفا
بگویند با هم سخن در خفا
زمانی که جامه بسر میکشند
ترا نقشه هایی دگر میکشند
بدانید، داند خدای جهان
همه کارشان آشکار و نهان
خداوند داند که در هر دلی
چه رازیست، آیا دهد حاصلی؟(5)
نه جنبنده ای در زمین پابجاست
مگر آنکه روزی او از خداست
بداند کجایند در روی خاک
کجاشان بود جایگاه هلاک
بود ثبت در علم پروردگار
همه چیز ها محکم و پایدار(6)
خداوندتان کرده هستی پدید
به شش دوره خاک و سپهر آفرید
همه پایه خلقتش را برآب
بنا کرد یزدان، نه روی تراب
خداوندتان میکند اکتحان
که خود کیست خوش سیره تر در جهان
چو گویی بکفار، بعد از وفات
دوباره بیابید جان و حیات
بخواهند گفتن که جادوگریست
پس از مرگ کی هستی دیگریست؟(7)
چو افتد بتاخیرچندی عذاب
تمسخر کنان میکنندت خطاب
که تاخیر را حکمت آخر چه بود
که برما نیاید عذابی فرود؟
بدانید روزی که آید فرا
بر آنها نماند مجال چرا
بخواهند گردید درگیر آن
عذابی که کردند تحقیر آن(8)
بر انسان ببخشم اگر نعمتی
وزو پس بگیرم پس از مدتی
شود سخت مایوس و حق ناشناس
نخواهد دگر گفت ما را سپاس(9)
وگر بعد رنجش کنم شادمان
بگوید نسازد بلا یادمان
تفاخر نماید بشادی و شور
که دیگر ز من گردیده دور(10)
فقط صابرانی که شایسته اند
به آمرزش و اجرا بایسته اند(11)
بسا آنکه با خویش پیمان کنی
که برخی از این وحی، پنهان کنی
ز بسکه نمایند انکار تو
گذارند سد در ره کار تو
بسا آنکه دلتنگ گردی تو نیز
از آنچه بگویند روی ستیز
که از چه ورا نیست گنجی بکف
ملک نیست همراه او هر طرف؟
تو هستی بر آنها فقط یک نذیر
اگر چه نباشند فرمانپذیر
بود کارساز همه کردگار
عملهایشان را به او واگذار(12)
بگویند حرفی سراسر جفا
که قرآن بود از خود مصطفی
بگو گر شماراست صدق بیان
بیارید ده سوره مانند آن
جز ایزد توانید از دیگران
بجویید یاری ز یاریگران(13)
ز پاسخ چو گشتند آنان خموش
بباید بدانید دیگر بهوش
که آنچه فرستاده شد از خداست
جز او نیست ربی، خدایی کجاست؟
هنوز این دلایل نکرده کفاف
که اسلامی آرید با قلب صاف؟(14)
کسی کو جهان جوید و زینتش
دهیم آنچه را خواسته طینتش
همه مزد خود یافت بی کاستی
اگر بوده بر شیوه راستی(15)
ولی در قیامت بدور از خوشی
در آتش بسوزند بی خامشی
عملهای دنیای آنها چو خار
همه رفته بر باد و گردیده خار(16)
چگونه تواند ببافد درروغ
رسولی که لبریز شد از فروغ
ز یزدان بود حجتی روشنش
کسی هم بود شاهد بودنش
بتورات هم آن کتاب وزین
که رحمت بد و پیشوا پیش از این
نشانهای احمد به شکلی عیان
در آیات آن گشته کامل بیان
هر آنکس بود مومن و حق طلب
بیاورده ایمان بر او زین سسب
ولی هر که را هست ناباوری
در آتش بیفتد به بی یاوری
مکن هیچ تردید در این کتاب
که هست از خداوند و باشد صواب
ولی اکثر مردمان نگروند
براهی دگر، جز ره حق روند(17)
چه کس هست ظالمتر از آنکسی
که زد افترا بر خدایش بسی
همین ظالمان در بر کردگار
نشان داده گردند روز شمار
گواهان بگویند این مردمند
که در وادی افتراها گمند
چه نفرین سختی که در آن زمان
نماید خداوند بر ظالمان(18)
همانها که تا زورشان میرسد
ره ایزدی را نمایند سد
بخواهند دین را بطرزی خلاف
دمادم در آن افکنند اختلاف
به روز جزا نیز ناباورند
بقلب و زبان بر خدا کافرند(19)
بروی زمین، کرده آن گروه
خدا را نمیاورد در ستوه
چو آید فرا وعده ناگهش
پناهی ندارند جز درگهش
دوجندان ببینند عذابی بجوش
که نه چشمشان بود، هرگز نه گوش(20)
چه ارزان در این ماجرا باختند
بشد گم، دروغی که میساختند(21)
زینکارتر زین کسان زین قمار
کسی لاجرم نیست روز شمار(22)
ولی مومنانی که شایسته اند
فروتن بر الله دل بسته اند
بخواهند آمد بباغ بهشت
همه جاودانست این سرنوشت(23)
بود در مثل حال این دو گروه
دنی کافر و مومن باشکوه
همانند آنکس که کورست و کر
ولی دیگری راستسمع و بصر
پس آیا چنین مردمی جون همند؟
دریغا که اندرزگیران کمند(24)
فرستاده شد نوح از کردگار
بقومش که پندی دهد آشکار
که پیغام تسلیمتان میدهم
ز قهر خدا بیمتان میدهم(25)
نباید جز الله در زندگی
گذارید بر کس، سر بندگی
ز خشمی که روزی رسد دردناک
ز فرجامتان گشته ام بیمناک(26)
بگفتند اشراف کافر، بشر
نباشی تو چون ما بجز یک بشر
بدون تامل مطیع تو کیست
کسی جز فرومایگان با تو نیست
نبینیم در نفستان امتیاز
که ناراستگویید و غرق نیاز(27)
بفرمود نوح نبی در سخن
که آخر بگویید ای قوم من
نهان از شما گر بمن کردگار
دهد حجت و رحمتی آشکار
توانم من آیا به اکراه و زور
کشانم شما را در آیین نور؟
نکردم بر اینکار مزدی طلب
که پاداش باشد فقط نزد رب
نمیرانم از خود کسی را که او
بیاورده ایمان و باشد نکو
بدون شک آری بروز شمار
ببینند آنان خداوندگار
ببینم شما را گرفتار جهل
رهایی نیابید آسان و سهل(29)
چرا بیش از اینها بگفتار من
توجه ندارید ای انجمن
که گر مومنان را کنم طرد و خوار
که یارم شود نزد پروردگار؟(30)
نگویم بدرگاه من در جهان
بود گنجهای الهی نهان
نگویم که آگاهم از غیب و راز
نگویم ملک هستم و بی نیاز
نگویم کسی را که بینید خوار
نمباید اجری ز پروردگار
بر آنهاست آگاه یزدانشان
که ایمان چه دارند در جانشان
اگر طردشان سازم از درگهم
همانا ستمکار و ناآگهم(31)
بگفتند کای نوح دیگر بس است
سخن هر چه گفتی ز نادان کس است
اگر راستگویی بیاور فرود
عذابی که گویی و هرگز نبود(32)
بگفت از خدا خواست گردد روان
ندارید هرگز بدفعش توان(33)
مرا گر بود شوق بر پندتان
بخواهد خدا لیک در بندتان
نبخشد دگر پند من هیچ سود
دری بر رهایی نخواهد گشود
جز او نیست ربی دگر هیچکس
بر او بازگردانده گردید و بس(34)
بگویند در آشکار و خفا
که قران بود از خود مصطفی
بگو گر من آن را ز خود بافتم
گنکارم و قهر حق یافتم
منم پاک و بیزار از هر گناه
که همواره ورزید و هر اشتباه(35)
بنوح نبی وحی شد بعد از این
ز قومت نیارد کس ایمان بدین
بغیر از همان عده ای کم شمار
که بودند مومن به پروردگار
مکن بیش ازینها تو جهد و تلاش
وز آنچه نمایند غمگین مباش(36)
بدستور من ساز کشتی کنون
بگفتار وحیت شوم رهنمون
دگر با من از ظالمان دم نزن
که غرقه بخواهند شد مرد و زن(37)
به کشتی بپرداخت نوح نبی
بر این کار بودش فشار و تبی
از اشراف هر کس که دیدش به دشت
تمسخر کنان از برش میگذشت
بگفتا بما گر بوقت گذر
نمائید با این تمسخر نظر
سر انجام روزی بباید ز راه
که سازیمتان با تمسخر نگاه(38)
ببینید تا قهر پروردگار
چه کس را بگیرد، کند خوار و زار
بروز جزا هم که آینده است
ببیند عذابی که پاینده است(39)
پس آمکه بفرمان ما حکم رفت
تنوره کشان آب جوشید و تفت
بگفتیم بر او ز هر جانور
یکی جفت در کشتی خود ببر
نشان اهل بیت خودت را درون
جز آنکس که باید بمیرد زبون
هکه مومنان را نما همجوار
بر این کشتی امروز بنما سوار
بجز عده ای کم که مومن شدند
همه کافر و نامسلمان بدند(40)
بگفتا نشینید اکنون در آن
که سیلی بباید کران تا کران
نگردید هرگز ز کشتی جدا
بود حرکت و وقفه اش با خدا
از آنرو که باشد غفور و رحیم
به امید او زین بلا میرهیم(41)
بدریائی از موجهائی چو کوه
شناور شد آن کشتی با شکوه
در آن حال از راه لطف و وفا
بزد نوح فرزند خود را صدا
به کشتی نشین و بمن ده تو دست
نباشی تو با کافران هم نشست(42)
بگفتا روم روی کوهی، دمان
که از وحشت سیل یابم امان
بگفتا که از قهر پروردگار
ندارد کس امروز راه فرار
مگر آنکسی را که یکتا اله
کند رحم و بخشد به مهرش پناه
در این لحظه برخاست موجی شدید
پسر غرقه گردید و شد ناپدید(43)
زمین را بیامد ز یزدان خطاب
که اکنون فرو بر بخود بحر آب
تو ای آسمان لحظه ای باز ایست
کزین بیش باریدنت صرفه نیست
بشد اب و شد امر حق استوار
به روی جودی یافت کشتی قرار
ندانی بپیچید در اسمان
که نفرین الله بر ظالمان(44)
در آندم که نوح از پسر شد جدا
بخواهش بیزدان خود زد ندا
که یا رب ز نسل منست این پسر
نباید بلایش بیاید بسر
ولی هر چه خواهی بکن راضیم
که تو بهترین داوری، من کیم(45)
خدا گفت ای نوح فرزند تو
نبد در عمل، هیچ پابند تو
نه تنها سزائار و شایسته نیست
که او خویشتن، عین ناصالحیست
مخواه از من آن را، که نا اگهی
که او بوده یک عمر در گمرهی
کنون بشنو این پند و کاهل مباش
خود از مردم خام و جاهل مباش(46)
بگفتا بتو یا رب آرم پناه
گر از جهل چیزی بخواهم تباه
زیانکار هستم اگر نگذری
برحمت دمی سوی من ننگری(47)
ندائی بپیچید کای نوح پاک
کنون کشتی تو نشیند بخاک
تو و هر که را با تو آمد فرود
رسد از خداوند مهر و درود
ولیکن از این نسل، نسلی جدید
که هستند کافر بیاید پدید
ببخشم در زندگی کامشان
ولیکن عذابست فرجامشان(48)
ترا ای پیغمبر از اخبار غیب
ز خود وحی کردیم بی هیچ ریب
نه هرگز تو را بود آنها ز بر
نه قومت از آن داشت هرگز خبر
کنون باش صابر در آیین دوست
که فرجام پرهیزکاران نکوست(49)
برادر منش هود با قوم عاد
سخن گفت از کردگار و معاد
بر الله آرید سر بر سجود
که جز او ندارد خدائی وجود
بدین شرک ورزی دائم چرا
به یکتا خدا میزنید افترا؟(50)
من اجری نمیخواهم ای قوم عاد
دهد مزد من، آنکه جانم بداد
نخواهید آیا ز راه خرد
کسی هیچ راهی بمعنی برد؟(51)
بخواهید آمرزش از درگهش
به توبه گذارید پا در رهش
که آبی فرستد خوش از آسمان
مددها نماید زمان بر زمان
بدینسان گنهکار در روزگار
متابید صورت ز پروردگار(52)
بگفتند آنان به هود جلیل
نیاورده ای هیچ روشن دلیل
کلام ترا نیست اینسان بها
که سازیم بتهای خود را رها
بگفتار تو سخت ناباوریم
محالست کز دین خود بگذریم(53)
ز بتهای ما بلکه در این میان
رسیدست باری به عقلت زیان
گمان مینماییم دیوانه ای
بکلی تو با عقل بیگانه ای
بگفتا بداند یگانه اله
شما نیز باشید اینک گواه
که از شرک هر چه کنید اختیار
مرا هست از آن نفرت و انزجار(54)
به نیرنگ کوشید در دفع من
نه ارفاق میخواهم ای انجمن(55)
مرا تکیه ها بر یگانه خداست
خدائی که رب منست و شماست
که جنبندگان را همه اختیار
بود در ید قدرت کردگار
ره راست باشد ره ایزدم
همان راه که دم از او میزدم(56)
وگر رو بتابید از گفته ام
من آنچه ببایست را گفته ام
خداوند من میکند جانشین
یکی قوم دیگر بروی زمین
شما هم بمیرید در این میان
نشاید رسانید بر او زبان
خداوند باشد نگهبان خلق
مرا نیست قدرت بر ایمان خلق(57)
زمان رفت و هود و همه یاوران
رهاندم به مهر از عذابی گران(58)
بکردند انکار، مردان عاد
خدا و رسولان و روز معاد
نمودند خود پیروی ناگزیر
ز هر ظالمی کوست حق ناپذیر(59)
بنفرین ز دنیا بکردند کوچ
به عقبی هم اعمالشان هست پوچ
بدانید تا عادیان زین نشان
بگشتند کافر بیزدانشان
بنفرین بمانید ای قوم هود
همه دور از مهر رب ودود(60)
برادر منش صالح رستگار
بسوی ثمود آمد از کردگار
بگفتا خدا را پرستید و بس
که جز او خدایی نبودست کس
خداوندتان از زمین جان بداد
پس آبادیش بر شما وانهاد
نمایید آمرزشش را طلب
نمایید توبه بدرگاه رب
خداوند من هست نزدیکتان
اجابت کند، خواهش نیکتان(61)
بصالح بگفتند زین پیشتر
به تو بود امیدمان بیشتر
کنی نهی از دین اجدادمان
که آن را بشوییم از یادمان؟
تو ما را بخوانب به دبنی جدید
که تردیدی آورده در ما پدید(62)
بفرمود صالح که ای قوم من
بخواهم کنون پاسخی بر سخن
اگر داده باشد خداوندگار
مرا حجت و رحمتی آشکار
ولی سرنیارم بطاعت فرو
چه کس یار من هست در قهر او؟
برایم کجا خیر بنموده اید
بغیر از زبانم نیفزوده اید؟(63)
الا قوم این ناقه از سوی رب
رسیده، چو کردید آیت طلب
گذارید تا در زمین خدا
چرا سازد او در زمانی جدا
نباید گزندش زند هیچکس
وگرنه عذابی رسد زودرس(64)
ولیکن شتر را بکردند پی
زمان تحمل بگردید طی
بگفتا که در خانه ها تا سه روز
بمانید کاید عذابی بسوز
در این وعده هرگز نباشد دروغ
نهادید گردن دگر زیر یوغ(65)
قضا رفت و هر صالحی را به دهر
برحمت رهاندم ز خواری قهر
خدایت تواناست دور از شکست
کسی هیچ از چنگ قهرش نرست(66)
یکی بانگ برخاست از آسمان
که شد منفجر هستی ظالمان
فتادند با چهره بر روی خاک
بگشتند در خانه خود هلاک(67)
چنان خوار گشتند و نابود و نیست
تو گویی که هرگز نکردند زیست
بدانید یاری که قوم ثمود
چه تکفیرهایی به ربش نمود
دگر لطف الله مستور باد
ز قوم ثمود این زمان دور باد(68)
ملکها به شکل بشر بر خلیل
بدادند مژده ز رب جلیل
بگفتند او را که بادت سلام
همینگونه داد او جواب کلام
ز گوساله، بریان کبابی بکرد
بیاورد در نزد آن چند مرد(69)
چو دید او هرگز نیارند پیش
بسوی مهیا غذا دست خویش
بترسید و این ترس معقول بود
که کردارشان غیر معمول بود
بگفتند هرگز مترس این میان
که ما مرسلینیم بر لوطیان(70)
زنش ایساده بد آنجا شگفت
ورا عادت ماهیانه گرفت
بشارت بدادیم او را نکو
به اسحاق و یعقوب فرزند او(71)
تعجب کنان گفت او این سخن
چه گویی؟چه فرزند آید ز من؟
من و همسرم هر دو هستیم پیر
شگفت است آبستنیهای دیر(72)
بگفتند آیا ز کردار رب
بدینگونه افتاده ای در عجب؟
خدا داده بر دودمان شما
بسی لطف و برکت ز ارض و سما
ستوده صفاتی که تا بوده است
بزرگی بسیار بنموده است(73)
چو ترس خلیل از دلش پر کشید
بدان مژده طعم رضایت چشید
بنا را نهاد او بچون و چرا
که بر لوطیان قهر ناید فرا(74)
خلیل نبی بود بس بردبار
نیایشگری نرمدل توبه کار(75)
بگفتیم بگذر از این خواسته
که امر خداوند برخاسته
عذابی بر آنها بخواهد گذشت
که هرگز ندارد ره بازگشت(76)
سفیران ما نزد لوط آمدند
چو مهمان در خانه اش را زدند
شد اندوهگین بر لبش ۀه بود
ز بدخواهی قومش آگاه بود
بگفتا که امروز روزیست سخت
خدایا مگردانمان تیره بخت(77)
بقصد تعدی بر آن چند کس
رسیدند قومش همه پر هوس
از این پیش هم بس عملهای زشت
که کردند آن مردمد بد سرشت
هراسان بفرمود لوط این سخن
که صبری نمایید ای قوم من
ببینید این دختران منند
وگر چه مرا پاره های تنند
بیایید اینک کنید ازدواج
که درمانده گشتم کنون لاعلاج
بترسید ای مردم از کردگار
مرا نزد مهمان نسازید خوار
مگر نیست در بینتان یک رشید؟
کسی دادخواهی من را شنید؟
بگفتند هستی تو آگه ز راز
که از دخترانت کنیم احتراز
تو خود خوب دانی که مقصود چیست
بجز آن جوانان غرض هیچ نیست(79)
بگفتا مرا قوتی بود کاش
که در منعتان مینمودم تلاش
و یا داشتم من، قوی تکیه گاه
که میبردم اکنون بسویش پناه(80)
بگفتندش ای لوط، ره ساده است
که ما را خدایت فرستاده است
اگر چه ز تو روی خواهند تافت
بتو دست هرگز نخواهند یافت
چو پاسی ز شب رفت بی چند و چون
از این شهر با اهل خود رو برون
به پشت سرش خویش هم ننگرید
فقط جان خود را بدر میبرید
زنت را مبر لیک همراه خویش
که او را هم آید عذابی به پیش
فرو خواهد آید بلا بامداد
نماندست تا صبح وقتی زیاد(81)
چو شد صبح فرمان پروردگار
بیامد که ویرانه شد آن دیار
پیاپی بر آنها بیامد فرود
گلی که چنان سنگ گردیده بود(82)
نشاندار بودند آن سنگها
پی دفع زشتی و نیرنگها
از این سنگها سایر ظالمان
نیابند هرگز در عالم امان(83)
شعیب نبی از خدای جلیل
به مدین برادرمنش شد گسیل
بگفتا خدا را پرستید و بس
که جز او خدایی نبودست کس
ترازو و پیمانه کامل کنید
وز آن خیر بسیار حاصل کنید
ببینیم شما کنون در خوشی
چرا کمفروشی؟ چرا حقکشی؟
من از آن عذابم بسی بیمناک
که آید فراگیر روزی بخاک(84)
الا قوم باید به انصاف و داد
ترازوی سنجید و پیمانه داد
مکاهید از جنس و باشید امین
تباهی مورزید روی زمین(85)
چو باشید مومن به پروردگار
پس از آن بورزید هر کسب و کار
همان سود کایزد ز کسب حلال
گذارد بود بهتر از جمع مال
ولی من نگهبانتان نیستم
بغیر از رسولی مگر کیستم(86)
تمسخر نمودند قوم شعیب
بر او سرزنشها براندند و عیب
بگفتند آیا چو خوانی نماز
بخواهی ز بتها کنیم احتراز؟
بخواهی که دین پدرهای خویش
رها کرده، آییم سوی تو پیش؟
تو خواهی به دلخواه امیالمان
تصرف نورزیم در مالمان؟
چه فرزانه هستی و تو و بردبار!
برو هر کسی بهر خود برد بار(87)
بگفتا چه گویید ای انجمن
چو حق حجتی داده باشد بمن
مگر میتوانم نمایم خطا؟
مقام نبوت مرا شد عطا
چو دادم شما را ز کاری حذر
خودم هم از آن مینمایم گذر
مرا نیست نیت جز اصلاح کار
که توفیق من هست با کردگار
بیزدان خود تکیه ها کرده ام
فقط سوی او روی آورده ام(88)
چو دارید با من کنون دشمنی
مبادا نمایید اهریمنی
وگرنه بیاید عذابی فرود
همانسان که بر صالح و نوح و هود
نه مدت زمانی گذشته هنوز
که بر لوطیان قهری آمد بسوز(89)
ز یزدان بخواهید آمرزشی
نمایید توبه ز هر لغزشی
خداوند من سخت مهر آورست
کند دوستی بهرتان یاورست(90)
بگفتند که پای ما هست سست
ز پندت نداریم درکی درست
که هستی تو جز ناصحی ناتوان؟
که آشفته کردی تو ما را روان
اگر ارج ایلت نمیشد حصار
ترا کرده بودیم ما سنگسار
نداری توانی تو هرگز بکف
که فاتح شوی و بیابی هدف(91)
بپاسخ بگفتا که ای انجمن
بود ارج رب کمتر از ایل من؟
خدا را نمایید اینک رها
به ایلم ببخشید آخر بها؟
خداوند بی شک به علمی بسیط
بر انچه نمایید باشد محیط(92)
الا قوم من تا بحد توان
علیهم نمایید مکری روان
عمل میکنم من بگفتار خویش
ثباتی مرا هست در کار خویش
بزودی ببینید ذل عذاب
کرا هست و کاذب که بد در خطاب
بمانید در انتظار ستیز
مرا هم همین انتظارست نیز(93)
سرانجام آمد زمانی ز راه
که آید عذاب از یگانه اله
شعیب و مریدان وی را بمهر
رهاندیم از آن تندبانگ سپهر
فتادند با چهره بر روی خاک
بگشتند در خانه هاشان هلاک(94)
همه شهر گردید ویرانه ای
تو گویی نبد پیش از این خانه ای
به مدین هم این لعن ما رو نمود
همانسان که دیدند قوم ثمود(95)
وز آن پس به آیات روشن دلیل
بفرعونیان گشت موسی گسیل
ز فرعون، قومش بجستند راه
نبد راه بر حق که بد بس تباه(96)(97)
چو هنگامه حشر بر پا شود
جلوتر ز قومش بدوزخ رود
مریدان خود را هم آرد فرود
چه بد جایگاهیست بهر ورود(98)
بهر دو جهان غرق در دغدغه
بنفرین بخواهند شد بدرقه
عطایی بدست آتش پر فروز
که آنها ببینند با رنج و سوز(99)
همین است اخبار آن قهرها
که گفتیم و دیدند آن شهرها
گروهی از آنها بجا مانده اند
گروهی دگر، خاک افشانده اند(100)
ندیدند ظلمی ز یکتا اله
که خود کرده بودند ظلم و گناه
چو آمد بر آن مردم تیره روز
عذاب الهی بقهر و بسوز
بتانی که خواندند جای خدا
نکردندشان زان عقوبت جدا
فقط بر هلاکت فزودند و بس
ندادند یاری بر هیچکس(101)
همینسان نماید بقهرش دچار
ستم پیشه را در زمین، کردگار
عذاب الهی بود دردناک
شدیدست آنگه که سازد هلاک(102)
در اینها بود پندها بیشمار
کسی را که ترسد ز روز شمار
چه روزیست آنروز؟ روز حضور
همه گرد آیند، نزدیک و دور(103)
بتاخیر افتاده روز جزا
سرانجام آید زمانش فرا(104)
یکی آید که بی اذن او
نخواهد کند هیچکس گفتگو
گروهی همه تیره بخت و شقی
گروهی دگر مفلح و متقی(105)
چو در آتش افتاد هر تیره بخت
بخیزد از او ناله و بانگ سخت(106)
بود تا بپا آسمان و زمین
در آن جاودانند خوار و غمین
مگر باز از آن قهر بی انتها
خدا خود کند مردمان را رها
چرا که خدا را بود آن توان
که حکمش بهر چیز گردد روان(107)
کسی را که نیکو بود سرنوشت
نشیمن گزیند به باغ بهشت
دگر تا بجا هست خاک و سپهر
در آنجا بمانند با لطف و مهر
مگر آنکه خواهد خداوندگار
که البته جز این نخواهد به کار
عطائیست جنت که بی انتهاست
برای کسی کز بدیها رهاست(108)
مکن شک به بطلان آنچه کنون
پرستند این بتپرستان دون
ز دل رو بدین شرک آورده اند
همانسان که اجدادشان کرده اند
بر ایشان سزاوار ناراستی
عذابی برانیم بی کاستی(109)
بموسی بدادیم نیکو کتاب
فتاد اختلافی در آن ناصواب
از این پیش میخواست پروردگار
که یابد بشر فرصت و اختیار
بکردیم ودر بینتان داوری
سر آمد دگر کفر و ناباوری
ولیکن به شکند آنها دچار
در آن بدگمانی شده استوار(110)
خدا هر چه کند تک به تک
بهآنها دهد باز بی هیچ شک
خداوند داند چها میکنند
چرا دامنش را رها میکنند(111)
تو و هر که با تو به حق روی کرد
بمانید با امر من پایمرد
نباشید سرکش که پروردگار
ببیند که کردید رو بر چکار(112)
تمایل نورزید بر ظالمان
کز آتش نخواهید یابید امان
در آنروز یاری نخواهید یافت
جز ایزد که بایست سویش شتافت(113)
سر شب، در آغاز و پایان روز
نمازی بخوانید با شوق و سوز
که اعمال شایسته تابناک
عملهای بد را کند پاک پاک
در این آیه بسیار بنهفته بند
بر آنها که اندرز ما بشنوند(114)
بکن صبر، زیرا که رب جهان
نسازد رها اجر بر صالحان(115)
چرا در میان امم روی خاک
نبودند مومن مرامان پاک
که سازند نهی بشر از بدی
بخوانند بر سیره ایزدی؟
نبودند جز عده ای کم شمار
که دادیمشان از بلایا گذار
ولی ظالمان را فزون شد گناه
به امید نعمت به وهم رفاه(116)
ندارد چنین سنتی رب جود
که بیهوده آرد عذابی فرود
به شهری که مردان آن صالحند
همه پاکمردان اهل دلند(117)
خدا گر که میخواست بودش توان
که یک دین در عالم بگردد روان
ولی راه بازست بر اختیار
لذا اختلافات شد آشکار(118)
بجز آنکسی را که یکتا خدا
برحمت نماید ز باطل جدا
برای همین کارشان آفرید
که رحمت بر آنها نماید پدید
خداوند خواهد ز جن و انس
کند دوزخش پر ز ناپاک جنس(119)
حدیث رسولان، خداوندگار
ترا گفت تا دل کند استوار
همه این سخنها بود راستین
دهد پند و اندرز بر مومنین(120)
بگو بر کسانی که ناباورند
که ایمان بیزدان نمیاورند
بکوشید در حد امکان خویش
که ما هم ره خویش گیریم پیش(121)
بمانید در انتظار ستیز
که ما را همین انتظارست نیز(122)
نهان سماوات و ارض از خداست
بر او بازگردد هر آنچه بجاست
بر او تکیه میزن، همو را پرست
که ایزد ز کردارتان آگهست(123)
سرآغاز گفتار نام خداست
که بخشنده و مهربان خلق راست
الف لام را اول دفترست
از این رمز آگاه پیغمبرست
کتابیست قرآن ز پروردگار
که آیات آن گفته شد استوار
پس آنگه ز آگاه فرزانه ای
بیان شد بتفصیل جانانه ای(1)
بیامد که گوید جز آن ذات حق
کسی نیست بر بندگی مستحق
منم پیکی از او، برانگیختم
بشارت به تهدید آمیختم(2)
از ایزد بخواهید آمرزشی
بر او بازگردید بی لرزشی
که تا مدتی خاص بی چون و چند
شما را ز نعمت کند بهره مند
بهر کس که شایسته نعمت است
عطا میکند هر چه را قسمت است
ولی گر نباشید فرمانپذیر
بترسم ز فرجامتان ناگزیر
از آن بد عذابی ز روزی بزرگ
بخواهید دیدن به سوزی بزرگ(3)
همه بازگردید سوی خدا
که از قدرتش نیست چیزی جدا(4)
بدانید برخی ز پر کینه ها
نمایند نزدیک هم سینه ها
بخواهند رانند علیهت جفا
بگویند با هم سخن در خفا
زمانی که جامه بسر میکشند
ترا نقشه هایی دگر میکشند
بدانید، داند خدای جهان
همه کارشان آشکار و نهان
خداوند داند که در هر دلی
چه رازیست، آیا دهد حاصلی؟(5)
نه جنبنده ای در زمین پابجاست
مگر آنکه روزی او از خداست
بداند کجایند در روی خاک
کجاشان بود جایگاه هلاک
بود ثبت در علم پروردگار
همه چیز ها محکم و پایدار(6)
خداوندتان کرده هستی پدید
به شش دوره خاک و سپهر آفرید
همه پایه خلقتش را برآب
بنا کرد یزدان، نه روی تراب
خداوندتان میکند اکتحان
که خود کیست خوش سیره تر در جهان
چو گویی بکفار، بعد از وفات
دوباره بیابید جان و حیات
بخواهند گفتن که جادوگریست
پس از مرگ کی هستی دیگریست؟(7)
چو افتد بتاخیرچندی عذاب
تمسخر کنان میکنندت خطاب
که تاخیر را حکمت آخر چه بود
که برما نیاید عذابی فرود؟
بدانید روزی که آید فرا
بر آنها نماند مجال چرا
بخواهند گردید درگیر آن
عذابی که کردند تحقیر آن(8)
بر انسان ببخشم اگر نعمتی
وزو پس بگیرم پس از مدتی
شود سخت مایوس و حق ناشناس
نخواهد دگر گفت ما را سپاس(9)
وگر بعد رنجش کنم شادمان
بگوید نسازد بلا یادمان
تفاخر نماید بشادی و شور
که دیگر ز من گردیده دور(10)
فقط صابرانی که شایسته اند
به آمرزش و اجرا بایسته اند(11)
بسا آنکه با خویش پیمان کنی
که برخی از این وحی، پنهان کنی
ز بسکه نمایند انکار تو
گذارند سد در ره کار تو
بسا آنکه دلتنگ گردی تو نیز
از آنچه بگویند روی ستیز
که از چه ورا نیست گنجی بکف
ملک نیست همراه او هر طرف؟
تو هستی بر آنها فقط یک نذیر
اگر چه نباشند فرمانپذیر
بود کارساز همه کردگار
عملهایشان را به او واگذار(12)
بگویند حرفی سراسر جفا
که قرآن بود از خود مصطفی
بگو گر شماراست صدق بیان
بیارید ده سوره مانند آن
جز ایزد توانید از دیگران
بجویید یاری ز یاریگران(13)
ز پاسخ چو گشتند آنان خموش
بباید بدانید دیگر بهوش
که آنچه فرستاده شد از خداست
جز او نیست ربی، خدایی کجاست؟
هنوز این دلایل نکرده کفاف
که اسلامی آرید با قلب صاف؟(14)
کسی کو جهان جوید و زینتش
دهیم آنچه را خواسته طینتش
همه مزد خود یافت بی کاستی
اگر بوده بر شیوه راستی(15)
ولی در قیامت بدور از خوشی
در آتش بسوزند بی خامشی
عملهای دنیای آنها چو خار
همه رفته بر باد و گردیده خار(16)
چگونه تواند ببافد درروغ
رسولی که لبریز شد از فروغ
ز یزدان بود حجتی روشنش
کسی هم بود شاهد بودنش
بتورات هم آن کتاب وزین
که رحمت بد و پیشوا پیش از این
نشانهای احمد به شکلی عیان
در آیات آن گشته کامل بیان
هر آنکس بود مومن و حق طلب
بیاورده ایمان بر او زین سسب
ولی هر که را هست ناباوری
در آتش بیفتد به بی یاوری
مکن هیچ تردید در این کتاب
که هست از خداوند و باشد صواب
ولی اکثر مردمان نگروند
براهی دگر، جز ره حق روند(17)
چه کس هست ظالمتر از آنکسی
که زد افترا بر خدایش بسی
همین ظالمان در بر کردگار
نشان داده گردند روز شمار
گواهان بگویند این مردمند
که در وادی افتراها گمند
چه نفرین سختی که در آن زمان
نماید خداوند بر ظالمان(18)
همانها که تا زورشان میرسد
ره ایزدی را نمایند سد
بخواهند دین را بطرزی خلاف
دمادم در آن افکنند اختلاف
به روز جزا نیز ناباورند
بقلب و زبان بر خدا کافرند(19)
بروی زمین، کرده آن گروه
خدا را نمیاورد در ستوه
چو آید فرا وعده ناگهش
پناهی ندارند جز درگهش
دوجندان ببینند عذابی بجوش
که نه چشمشان بود، هرگز نه گوش(20)
چه ارزان در این ماجرا باختند
بشد گم، دروغی که میساختند(21)
زینکارتر زین کسان زین قمار
کسی لاجرم نیست روز شمار(22)
ولی مومنانی که شایسته اند
فروتن بر الله دل بسته اند
بخواهند آمد بباغ بهشت
همه جاودانست این سرنوشت(23)
بود در مثل حال این دو گروه
دنی کافر و مومن باشکوه
همانند آنکس که کورست و کر
ولی دیگری راستسمع و بصر
پس آیا چنین مردمی جون همند؟
دریغا که اندرزگیران کمند(24)
فرستاده شد نوح از کردگار
بقومش که پندی دهد آشکار
که پیغام تسلیمتان میدهم
ز قهر خدا بیمتان میدهم(25)
نباید جز الله در زندگی
گذارید بر کس، سر بندگی
ز خشمی که روزی رسد دردناک
ز فرجامتان گشته ام بیمناک(26)
بگفتند اشراف کافر، بشر
نباشی تو چون ما بجز یک بشر
بدون تامل مطیع تو کیست
کسی جز فرومایگان با تو نیست
نبینیم در نفستان امتیاز
که ناراستگویید و غرق نیاز(27)
بفرمود نوح نبی در سخن
که آخر بگویید ای قوم من
نهان از شما گر بمن کردگار
دهد حجت و رحمتی آشکار
توانم من آیا به اکراه و زور
کشانم شما را در آیین نور؟
نکردم بر اینکار مزدی طلب
که پاداش باشد فقط نزد رب
نمیرانم از خود کسی را که او
بیاورده ایمان و باشد نکو
بدون شک آری بروز شمار
ببینند آنان خداوندگار
ببینم شما را گرفتار جهل
رهایی نیابید آسان و سهل(29)
چرا بیش از اینها بگفتار من
توجه ندارید ای انجمن
که گر مومنان را کنم طرد و خوار
که یارم شود نزد پروردگار؟(30)
نگویم بدرگاه من در جهان
بود گنجهای الهی نهان
نگویم که آگاهم از غیب و راز
نگویم ملک هستم و بی نیاز
نگویم کسی را که بینید خوار
نمباید اجری ز پروردگار
بر آنهاست آگاه یزدانشان
که ایمان چه دارند در جانشان
اگر طردشان سازم از درگهم
همانا ستمکار و ناآگهم(31)
بگفتند کای نوح دیگر بس است
سخن هر چه گفتی ز نادان کس است
اگر راستگویی بیاور فرود
عذابی که گویی و هرگز نبود(32)
بگفت از خدا خواست گردد روان
ندارید هرگز بدفعش توان(33)
مرا گر بود شوق بر پندتان
بخواهد خدا لیک در بندتان
نبخشد دگر پند من هیچ سود
دری بر رهایی نخواهد گشود
جز او نیست ربی دگر هیچکس
بر او بازگردانده گردید و بس(34)
بگویند در آشکار و خفا
که قران بود از خود مصطفی
بگو گر من آن را ز خود بافتم
گنکارم و قهر حق یافتم
منم پاک و بیزار از هر گناه
که همواره ورزید و هر اشتباه(35)
بنوح نبی وحی شد بعد از این
ز قومت نیارد کس ایمان بدین
بغیر از همان عده ای کم شمار
که بودند مومن به پروردگار
مکن بیش ازینها تو جهد و تلاش
وز آنچه نمایند غمگین مباش(36)
بدستور من ساز کشتی کنون
بگفتار وحیت شوم رهنمون
دگر با من از ظالمان دم نزن
که غرقه بخواهند شد مرد و زن(37)
به کشتی بپرداخت نوح نبی
بر این کار بودش فشار و تبی
از اشراف هر کس که دیدش به دشت
تمسخر کنان از برش میگذشت
بگفتا بما گر بوقت گذر
نمائید با این تمسخر نظر
سر انجام روزی بباید ز راه
که سازیمتان با تمسخر نگاه(38)
ببینید تا قهر پروردگار
چه کس را بگیرد، کند خوار و زار
بروز جزا هم که آینده است
ببیند عذابی که پاینده است(39)
پس آمکه بفرمان ما حکم رفت
تنوره کشان آب جوشید و تفت
بگفتیم بر او ز هر جانور
یکی جفت در کشتی خود ببر
نشان اهل بیت خودت را درون
جز آنکس که باید بمیرد زبون
هکه مومنان را نما همجوار
بر این کشتی امروز بنما سوار
بجز عده ای کم که مومن شدند
همه کافر و نامسلمان بدند(40)
بگفتا نشینید اکنون در آن
که سیلی بباید کران تا کران
نگردید هرگز ز کشتی جدا
بود حرکت و وقفه اش با خدا
از آنرو که باشد غفور و رحیم
به امید او زین بلا میرهیم(41)
بدریائی از موجهائی چو کوه
شناور شد آن کشتی با شکوه
در آن حال از راه لطف و وفا
بزد نوح فرزند خود را صدا
به کشتی نشین و بمن ده تو دست
نباشی تو با کافران هم نشست(42)
بگفتا روم روی کوهی، دمان
که از وحشت سیل یابم امان
بگفتا که از قهر پروردگار
ندارد کس امروز راه فرار
مگر آنکسی را که یکتا اله
کند رحم و بخشد به مهرش پناه
در این لحظه برخاست موجی شدید
پسر غرقه گردید و شد ناپدید(43)
زمین را بیامد ز یزدان خطاب
که اکنون فرو بر بخود بحر آب
تو ای آسمان لحظه ای باز ایست
کزین بیش باریدنت صرفه نیست
بشد اب و شد امر حق استوار
به روی جودی یافت کشتی قرار
ندانی بپیچید در اسمان
که نفرین الله بر ظالمان(44)
در آندم که نوح از پسر شد جدا
بخواهش بیزدان خود زد ندا
که یا رب ز نسل منست این پسر
نباید بلایش بیاید بسر
ولی هر چه خواهی بکن راضیم
که تو بهترین داوری، من کیم(45)
خدا گفت ای نوح فرزند تو
نبد در عمل، هیچ پابند تو
نه تنها سزائار و شایسته نیست
که او خویشتن، عین ناصالحیست
مخواه از من آن را، که نا اگهی
که او بوده یک عمر در گمرهی
کنون بشنو این پند و کاهل مباش
خود از مردم خام و جاهل مباش(46)
بگفتا بتو یا رب آرم پناه
گر از جهل چیزی بخواهم تباه
زیانکار هستم اگر نگذری
برحمت دمی سوی من ننگری(47)
ندائی بپیچید کای نوح پاک
کنون کشتی تو نشیند بخاک
تو و هر که را با تو آمد فرود
رسد از خداوند مهر و درود
ولیکن از این نسل، نسلی جدید
که هستند کافر بیاید پدید
ببخشم در زندگی کامشان
ولیکن عذابست فرجامشان(48)
ترا ای پیغمبر از اخبار غیب
ز خود وحی کردیم بی هیچ ریب
نه هرگز تو را بود آنها ز بر
نه قومت از آن داشت هرگز خبر
کنون باش صابر در آیین دوست
که فرجام پرهیزکاران نکوست(49)
برادر منش هود با قوم عاد
سخن گفت از کردگار و معاد
بر الله آرید سر بر سجود
که جز او ندارد خدائی وجود
بدین شرک ورزی دائم چرا
به یکتا خدا میزنید افترا؟(50)
من اجری نمیخواهم ای قوم عاد
دهد مزد من، آنکه جانم بداد
نخواهید آیا ز راه خرد
کسی هیچ راهی بمعنی برد؟(51)
بخواهید آمرزش از درگهش
به توبه گذارید پا در رهش
که آبی فرستد خوش از آسمان
مددها نماید زمان بر زمان
بدینسان گنهکار در روزگار
متابید صورت ز پروردگار(52)
بگفتند آنان به هود جلیل
نیاورده ای هیچ روشن دلیل
کلام ترا نیست اینسان بها
که سازیم بتهای خود را رها
بگفتار تو سخت ناباوریم
محالست کز دین خود بگذریم(53)
ز بتهای ما بلکه در این میان
رسیدست باری به عقلت زیان
گمان مینماییم دیوانه ای
بکلی تو با عقل بیگانه ای
بگفتا بداند یگانه اله
شما نیز باشید اینک گواه
که از شرک هر چه کنید اختیار
مرا هست از آن نفرت و انزجار(54)
به نیرنگ کوشید در دفع من
نه ارفاق میخواهم ای انجمن(55)
مرا تکیه ها بر یگانه خداست
خدائی که رب منست و شماست
که جنبندگان را همه اختیار
بود در ید قدرت کردگار
ره راست باشد ره ایزدم
همان راه که دم از او میزدم(56)
وگر رو بتابید از گفته ام
من آنچه ببایست را گفته ام
خداوند من میکند جانشین
یکی قوم دیگر بروی زمین
شما هم بمیرید در این میان
نشاید رسانید بر او زبان
خداوند باشد نگهبان خلق
مرا نیست قدرت بر ایمان خلق(57)
زمان رفت و هود و همه یاوران
رهاندم به مهر از عذابی گران(58)
بکردند انکار، مردان عاد
خدا و رسولان و روز معاد
نمودند خود پیروی ناگزیر
ز هر ظالمی کوست حق ناپذیر(59)
بنفرین ز دنیا بکردند کوچ
به عقبی هم اعمالشان هست پوچ
بدانید تا عادیان زین نشان
بگشتند کافر بیزدانشان
بنفرین بمانید ای قوم هود
همه دور از مهر رب ودود(60)
برادر منش صالح رستگار
بسوی ثمود آمد از کردگار
بگفتا خدا را پرستید و بس
که جز او خدایی نبودست کس
خداوندتان از زمین جان بداد
پس آبادیش بر شما وانهاد
نمایید آمرزشش را طلب
نمایید توبه بدرگاه رب
خداوند من هست نزدیکتان
اجابت کند، خواهش نیکتان(61)
بصالح بگفتند زین پیشتر
به تو بود امیدمان بیشتر
کنی نهی از دین اجدادمان
که آن را بشوییم از یادمان؟
تو ما را بخوانب به دبنی جدید
که تردیدی آورده در ما پدید(62)
بفرمود صالح که ای قوم من
بخواهم کنون پاسخی بر سخن
اگر داده باشد خداوندگار
مرا حجت و رحمتی آشکار
ولی سرنیارم بطاعت فرو
چه کس یار من هست در قهر او؟
برایم کجا خیر بنموده اید
بغیر از زبانم نیفزوده اید؟(63)
الا قوم این ناقه از سوی رب
رسیده، چو کردید آیت طلب
گذارید تا در زمین خدا
چرا سازد او در زمانی جدا
نباید گزندش زند هیچکس
وگرنه عذابی رسد زودرس(64)
ولیکن شتر را بکردند پی
زمان تحمل بگردید طی
بگفتا که در خانه ها تا سه روز
بمانید کاید عذابی بسوز
در این وعده هرگز نباشد دروغ
نهادید گردن دگر زیر یوغ(65)
قضا رفت و هر صالحی را به دهر
برحمت رهاندم ز خواری قهر
خدایت تواناست دور از شکست
کسی هیچ از چنگ قهرش نرست(66)
یکی بانگ برخاست از آسمان
که شد منفجر هستی ظالمان
فتادند با چهره بر روی خاک
بگشتند در خانه خود هلاک(67)
چنان خوار گشتند و نابود و نیست
تو گویی که هرگز نکردند زیست
بدانید یاری که قوم ثمود
چه تکفیرهایی به ربش نمود
دگر لطف الله مستور باد
ز قوم ثمود این زمان دور باد(68)
ملکها به شکل بشر بر خلیل
بدادند مژده ز رب جلیل
بگفتند او را که بادت سلام
همینگونه داد او جواب کلام
ز گوساله، بریان کبابی بکرد
بیاورد در نزد آن چند مرد(69)
چو دید او هرگز نیارند پیش
بسوی مهیا غذا دست خویش
بترسید و این ترس معقول بود
که کردارشان غیر معمول بود
بگفتند هرگز مترس این میان
که ما مرسلینیم بر لوطیان(70)
زنش ایساده بد آنجا شگفت
ورا عادت ماهیانه گرفت
بشارت بدادیم او را نکو
به اسحاق و یعقوب فرزند او(71)
تعجب کنان گفت او این سخن
چه گویی؟چه فرزند آید ز من؟
من و همسرم هر دو هستیم پیر
شگفت است آبستنیهای دیر(72)
بگفتند آیا ز کردار رب
بدینگونه افتاده ای در عجب؟
خدا داده بر دودمان شما
بسی لطف و برکت ز ارض و سما
ستوده صفاتی که تا بوده است
بزرگی بسیار بنموده است(73)
چو ترس خلیل از دلش پر کشید
بدان مژده طعم رضایت چشید
بنا را نهاد او بچون و چرا
که بر لوطیان قهر ناید فرا(74)
خلیل نبی بود بس بردبار
نیایشگری نرمدل توبه کار(75)
بگفتیم بگذر از این خواسته
که امر خداوند برخاسته
عذابی بر آنها بخواهد گذشت
که هرگز ندارد ره بازگشت(76)
سفیران ما نزد لوط آمدند
چو مهمان در خانه اش را زدند
شد اندوهگین بر لبش ۀه بود
ز بدخواهی قومش آگاه بود
بگفتا که امروز روزیست سخت
خدایا مگردانمان تیره بخت(77)
بقصد تعدی بر آن چند کس
رسیدند قومش همه پر هوس
از این پیش هم بس عملهای زشت
که کردند آن مردمد بد سرشت
هراسان بفرمود لوط این سخن
که صبری نمایید ای قوم من
ببینید این دختران منند
وگر چه مرا پاره های تنند
بیایید اینک کنید ازدواج
که درمانده گشتم کنون لاعلاج
بترسید ای مردم از کردگار
مرا نزد مهمان نسازید خوار
مگر نیست در بینتان یک رشید؟
کسی دادخواهی من را شنید؟
بگفتند هستی تو آگه ز راز
که از دخترانت کنیم احتراز
تو خود خوب دانی که مقصود چیست
بجز آن جوانان غرض هیچ نیست(79)
بگفتا مرا قوتی بود کاش
که در منعتان مینمودم تلاش
و یا داشتم من، قوی تکیه گاه
که میبردم اکنون بسویش پناه(80)
بگفتندش ای لوط، ره ساده است
که ما را خدایت فرستاده است
اگر چه ز تو روی خواهند تافت
بتو دست هرگز نخواهند یافت
چو پاسی ز شب رفت بی چند و چون
از این شهر با اهل خود رو برون
به پشت سرش خویش هم ننگرید
فقط جان خود را بدر میبرید
زنت را مبر لیک همراه خویش
که او را هم آید عذابی به پیش
فرو خواهد آید بلا بامداد
نماندست تا صبح وقتی زیاد(81)
چو شد صبح فرمان پروردگار
بیامد که ویرانه شد آن دیار
پیاپی بر آنها بیامد فرود
گلی که چنان سنگ گردیده بود(82)
نشاندار بودند آن سنگها
پی دفع زشتی و نیرنگها
از این سنگها سایر ظالمان
نیابند هرگز در عالم امان(83)
شعیب نبی از خدای جلیل
به مدین برادرمنش شد گسیل
بگفتا خدا را پرستید و بس
که جز او خدایی نبودست کس
ترازو و پیمانه کامل کنید
وز آن خیر بسیار حاصل کنید
ببینیم شما کنون در خوشی
چرا کمفروشی؟ چرا حقکشی؟
من از آن عذابم بسی بیمناک
که آید فراگیر روزی بخاک(84)
الا قوم باید به انصاف و داد
ترازوی سنجید و پیمانه داد
مکاهید از جنس و باشید امین
تباهی مورزید روی زمین(85)
چو باشید مومن به پروردگار
پس از آن بورزید هر کسب و کار
همان سود کایزد ز کسب حلال
گذارد بود بهتر از جمع مال
ولی من نگهبانتان نیستم
بغیر از رسولی مگر کیستم(86)
تمسخر نمودند قوم شعیب
بر او سرزنشها براندند و عیب
بگفتند آیا چو خوانی نماز
بخواهی ز بتها کنیم احتراز؟
بخواهی که دین پدرهای خویش
رها کرده، آییم سوی تو پیش؟
تو خواهی به دلخواه امیالمان
تصرف نورزیم در مالمان؟
چه فرزانه هستی و تو و بردبار!
برو هر کسی بهر خود برد بار(87)
بگفتا چه گویید ای انجمن
چو حق حجتی داده باشد بمن
مگر میتوانم نمایم خطا؟
مقام نبوت مرا شد عطا
چو دادم شما را ز کاری حذر
خودم هم از آن مینمایم گذر
مرا نیست نیت جز اصلاح کار
که توفیق من هست با کردگار
بیزدان خود تکیه ها کرده ام
فقط سوی او روی آورده ام(88)
چو دارید با من کنون دشمنی
مبادا نمایید اهریمنی
وگرنه بیاید عذابی فرود
همانسان که بر صالح و نوح و هود
نه مدت زمانی گذشته هنوز
که بر لوطیان قهری آمد بسوز(89)
ز یزدان بخواهید آمرزشی
نمایید توبه ز هر لغزشی
خداوند من سخت مهر آورست
کند دوستی بهرتان یاورست(90)
بگفتند که پای ما هست سست
ز پندت نداریم درکی درست
که هستی تو جز ناصحی ناتوان؟
که آشفته کردی تو ما را روان
اگر ارج ایلت نمیشد حصار
ترا کرده بودیم ما سنگسار
نداری توانی تو هرگز بکف
که فاتح شوی و بیابی هدف(91)
بپاسخ بگفتا که ای انجمن
بود ارج رب کمتر از ایل من؟
خدا را نمایید اینک رها
به ایلم ببخشید آخر بها؟
خداوند بی شک به علمی بسیط
بر انچه نمایید باشد محیط(92)
الا قوم من تا بحد توان
علیهم نمایید مکری روان
عمل میکنم من بگفتار خویش
ثباتی مرا هست در کار خویش
بزودی ببینید ذل عذاب
کرا هست و کاذب که بد در خطاب
بمانید در انتظار ستیز
مرا هم همین انتظارست نیز(93)
سرانجام آمد زمانی ز راه
که آید عذاب از یگانه اله
شعیب و مریدان وی را بمهر
رهاندیم از آن تندبانگ سپهر
فتادند با چهره بر روی خاک
بگشتند در خانه هاشان هلاک(94)
همه شهر گردید ویرانه ای
تو گویی نبد پیش از این خانه ای
به مدین هم این لعن ما رو نمود
همانسان که دیدند قوم ثمود(95)
وز آن پس به آیات روشن دلیل
بفرعونیان گشت موسی گسیل
ز فرعون، قومش بجستند راه
نبد راه بر حق که بد بس تباه(96)(97)
چو هنگامه حشر بر پا شود
جلوتر ز قومش بدوزخ رود
مریدان خود را هم آرد فرود
چه بد جایگاهیست بهر ورود(98)
بهر دو جهان غرق در دغدغه
بنفرین بخواهند شد بدرقه
عطایی بدست آتش پر فروز
که آنها ببینند با رنج و سوز(99)
همین است اخبار آن قهرها
که گفتیم و دیدند آن شهرها
گروهی از آنها بجا مانده اند
گروهی دگر، خاک افشانده اند(100)
ندیدند ظلمی ز یکتا اله
که خود کرده بودند ظلم و گناه
چو آمد بر آن مردم تیره روز
عذاب الهی بقهر و بسوز
بتانی که خواندند جای خدا
نکردندشان زان عقوبت جدا
فقط بر هلاکت فزودند و بس
ندادند یاری بر هیچکس(101)
همینسان نماید بقهرش دچار
ستم پیشه را در زمین، کردگار
عذاب الهی بود دردناک
شدیدست آنگه که سازد هلاک(102)
در اینها بود پندها بیشمار
کسی را که ترسد ز روز شمار
چه روزیست آنروز؟ روز حضور
همه گرد آیند، نزدیک و دور(103)
بتاخیر افتاده روز جزا
سرانجام آید زمانش فرا(104)
یکی آید که بی اذن او
نخواهد کند هیچکس گفتگو
گروهی همه تیره بخت و شقی
گروهی دگر مفلح و متقی(105)
چو در آتش افتاد هر تیره بخت
بخیزد از او ناله و بانگ سخت(106)
بود تا بپا آسمان و زمین
در آن جاودانند خوار و غمین
مگر باز از آن قهر بی انتها
خدا خود کند مردمان را رها
چرا که خدا را بود آن توان
که حکمش بهر چیز گردد روان(107)
کسی را که نیکو بود سرنوشت
نشیمن گزیند به باغ بهشت
دگر تا بجا هست خاک و سپهر
در آنجا بمانند با لطف و مهر
مگر آنکه خواهد خداوندگار
که البته جز این نخواهد به کار
عطائیست جنت که بی انتهاست
برای کسی کز بدیها رهاست(108)
مکن شک به بطلان آنچه کنون
پرستند این بتپرستان دون
ز دل رو بدین شرک آورده اند
همانسان که اجدادشان کرده اند
بر ایشان سزاوار ناراستی
عذابی برانیم بی کاستی(109)
بموسی بدادیم نیکو کتاب
فتاد اختلافی در آن ناصواب
از این پیش میخواست پروردگار
که یابد بشر فرصت و اختیار
بکردیم ودر بینتان داوری
سر آمد دگر کفر و ناباوری
ولیکن به شکند آنها دچار
در آن بدگمانی شده استوار(110)
خدا هر چه کند تک به تک
بهآنها دهد باز بی هیچ شک
خداوند داند چها میکنند
چرا دامنش را رها میکنند(111)
تو و هر که با تو به حق روی کرد
بمانید با امر من پایمرد
نباشید سرکش که پروردگار
ببیند که کردید رو بر چکار(112)
تمایل نورزید بر ظالمان
کز آتش نخواهید یابید امان
در آنروز یاری نخواهید یافت
جز ایزد که بایست سویش شتافت(113)
سر شب، در آغاز و پایان روز
نمازی بخوانید با شوق و سوز
که اعمال شایسته تابناک
عملهای بد را کند پاک پاک
در این آیه بسیار بنهفته بند
بر آنها که اندرز ما بشنوند(114)
بکن صبر، زیرا که رب جهان
نسازد رها اجر بر صالحان(115)
چرا در میان امم روی خاک
نبودند مومن مرامان پاک
که سازند نهی بشر از بدی
بخوانند بر سیره ایزدی؟
نبودند جز عده ای کم شمار
که دادیمشان از بلایا گذار
ولی ظالمان را فزون شد گناه
به امید نعمت به وهم رفاه(116)
ندارد چنین سنتی رب جود
که بیهوده آرد عذابی فرود
به شهری که مردان آن صالحند
همه پاکمردان اهل دلند(117)
خدا گر که میخواست بودش توان
که یک دین در عالم بگردد روان
ولی راه بازست بر اختیار
لذا اختلافات شد آشکار(118)
بجز آنکسی را که یکتا خدا
برحمت نماید ز باطل جدا
برای همین کارشان آفرید
که رحمت بر آنها نماید پدید
خداوند خواهد ز جن و انس
کند دوزخش پر ز ناپاک جنس(119)
حدیث رسولان، خداوندگار
ترا گفت تا دل کند استوار
همه این سخنها بود راستین
دهد پند و اندرز بر مومنین(120)
بگو بر کسانی که ناباورند
که ایمان بیزدان نمیاورند
بکوشید در حد امکان خویش
که ما هم ره خویش گیریم پیش(121)
بمانید در انتظار ستیز
که ما را همین انتظارست نیز(122)
نهان سماوات و ارض از خداست
بر او بازگردد هر آنچه بجاست
بر او تکیه میزن، همو را پرست
که ایزد ز کردارتان آگهست(123)