آیات 36 تا 44 سوره نمل با صدای محمد جبریل و ترجمه استاد بهاءالدین خرمشاهی.
و چون [پیک] نزد سلیمان آمد، [سلیمان هدیه را دید و] گفت آیا به من مدد مالى مىرسانید؟ بدانید که آنچه خداوند به من بخشیده است، از آنچه به شما بخشیده است بهتر است، آرى [مى بینم که] شما به هدیه تان دلخوشید (36)
فَلَمَّا جَاء سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِّمَّا آتَاکُم بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ ﴿36﴾
به سوى آنان باز گرد [و بگو] به سر آنان لشکرى آوریم که تاب پایدارى در برابر آن را نداشته باشند و آنان را خوار و زبون از آنجا آواره کنیم (37)
گفت اى بزرگان کدام یک از شما پیش از آنکه آنان از در تسلیم نزد من آیند، تخت او را براى من مى آورد؟ (38)
قَالَ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ ﴿38﴾
عفریتى از جنیان گفت من پیش از آنکه از جایت برخیزى آن را به نزد تو مىآورم، و من بر این کار توانا و درستکارم (39)
قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ ﴿39﴾
کسى که از "علم کتاب" بهرهاى داشت گفت من پیش از آنکه چشمت را برهم زنى آن را به نزدت مىآورم [پذیرفت و آورد] و چون [سلیمان] آن را در نزد خویش مستقر دید، گفت این از فضل پروردگار من است که مىآزمایدم که آیا شکر مىورزم یا کفران، و هر کس شکرورزد جز این نیست که به سود خویش شکرورزیده است و هر کس کفران کند، پروردگارم بىنیاز و بخشنده است (40)
قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ ﴿40﴾
[سلیمان] گفت تختش را در دید او ناشناخته کنید، تا بنگریم که به آن پى مىبرد یا از کسانى است که پى نمىبرند (41)
قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لَا یَهْتَدُونَ ﴿41﴾
و چون [بلقیس] آمد به او گفته شد آیا تخت تو این چنین است؟ گفتگویى همان است، و پیش از این، به ما علم [به حقانیت سلیمان] داده شده است و ما فرمانبردار بودهایم (42)
فَلَمَّا جَاءتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ ﴿42﴾
و آنچه به جاى خدا مىپرستید، او را [از ایمان به خدا] باز داشته بود، که او [در آغاز] از قوم کافران بود (43)
وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِن قَوْمٍ کَافِرِینَ ﴿43﴾
به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را دید پنداشت که برکه آبى است، و از دو ساق پایش جامه برداشت [سلیمان] گفت آن قصرى صاف و صیقلى از آبگینه هاست [و آب نیست] [بلقیس] گفت پروردگارا بر خود ستم کردهام و اینک همراه سلیمان در برابر خداوند که پروردگار جهانیان است فرمانبردارم (44)
قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿44﴾
و چون [پیک] نزد سلیمان آمد، [سلیمان هدیه را دید و] گفت آیا به من مدد مالى مىرسانید؟ بدانید که آنچه خداوند به من بخشیده است، از آنچه به شما بخشیده است بهتر است، آرى [مى بینم که] شما به هدیه تان دلخوشید (36)
فَلَمَّا جَاء سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِّمَّا آتَاکُم بَلْ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ ﴿36﴾
به سوى آنان باز گرد [و بگو] به سر آنان لشکرى آوریم که تاب پایدارى در برابر آن را نداشته باشند و آنان را خوار و زبون از آنجا آواره کنیم (37)
گفت اى بزرگان کدام یک از شما پیش از آنکه آنان از در تسلیم نزد من آیند، تخت او را براى من مى آورد؟ (38)
قَالَ یَا أَیُّهَا المَلَأُ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ ﴿38﴾
عفریتى از جنیان گفت من پیش از آنکه از جایت برخیزى آن را به نزد تو مىآورم، و من بر این کار توانا و درستکارم (39)
قَالَ عِفْریتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ ﴿39﴾
کسى که از "علم کتاب" بهرهاى داشت گفت من پیش از آنکه چشمت را برهم زنى آن را به نزدت مىآورم [پذیرفت و آورد] و چون [سلیمان] آن را در نزد خویش مستقر دید، گفت این از فضل پروردگار من است که مىآزمایدم که آیا شکر مىورزم یا کفران، و هر کس شکرورزد جز این نیست که به سود خویش شکرورزیده است و هر کس کفران کند، پروردگارم بىنیاز و بخشنده است (40)
قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ ﴿40﴾
[سلیمان] گفت تختش را در دید او ناشناخته کنید، تا بنگریم که به آن پى مىبرد یا از کسانى است که پى نمىبرند (41)
قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لَا یَهْتَدُونَ ﴿41﴾
و چون [بلقیس] آمد به او گفته شد آیا تخت تو این چنین است؟ گفتگویى همان است، و پیش از این، به ما علم [به حقانیت سلیمان] داده شده است و ما فرمانبردار بودهایم (42)
فَلَمَّا جَاءتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ ﴿42﴾
و آنچه به جاى خدا مىپرستید، او را [از ایمان به خدا] باز داشته بود، که او [در آغاز] از قوم کافران بود (43)
وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِن قَوْمٍ کَافِرِینَ ﴿43﴾
به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را دید پنداشت که برکه آبى است، و از دو ساق پایش جامه برداشت [سلیمان] گفت آن قصرى صاف و صیقلى از آبگینه هاست [و آب نیست] [بلقیس] گفت پروردگارا بر خود ستم کردهام و اینک همراه سلیمان در برابر خداوند که پروردگار جهانیان است فرمانبردارم (44)
قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿44﴾