«ارباب ممدلی» در منطقه فرمانروایی خود، علاوه بر کِشت خشخاش، به حکمرانی مطلق و ستم به کارگرانش مشغول است. ارباب، با هدفی شوم، «برزو» پسر یکی از کارگرانش را به بهانه همخون بودن، از خانوادهاش جدا میکند و سرپرستیاش را به عهده میگیرد.
«ارباب ممدلی» (محمدعلی) پیرمرد 70 سالهای است که در شرق کشور و در منطقه ی مرزی، به کشت خشخاش مشغول است. وی حکمران مطلق منطقه است و توسط مزدورانش ترس و وحشت در دل کارگران ایجاد کرده و به آنها ظلم و ستم میکند.
«برزو»، پسرک شش ساله یکی از کارگرها، مورد لطف ارباب قرار میگیرد و به دلیل همخونی و همولایتی بودن، ارباب او را به زور از مادرش جدا میکند و به «بیبی جان» میسپارد.
برزو، با معلم خصوصی و محافظت توسط «احد»، جدای از دیگران بزرگ و تربیت میشود.
«بانو»، همسر ارباب و گلبهار، دخترش، پس از آمدن به ایران و مشاهده برزو، به ارباب اعتراض می کنند. بانو راجع به کشت خشخاش در املاک پدریش با ارباب رو در رو میشود. برزو به طور ناگهانی ناپدید میشود و ارباب خشمگین و عصبی دستور میدهد که هرچه زودتر او را پیدا کنند؛ درحالی که بانو و دخترش بدون اطلاع به تهران رفتهاند.
ایوب، راننده، در پرس و جو اظهار میکند که «هاشم»، یکی از مزدوران، با ناپدید شدن برزو ارتباط دارد.
برزو، بعد از چهار روز جستوجوی مستمر بیبی جان و احد، پیدا میشود. احد با او طرح دوستی میریزد و از زبان برزو میشنود که هاشم، طی توطئهای، به دستور ارباب به قتل رسیده است.
یازده سال گذشته و برزو هفده ساله است. بانو و دخترش، پس از هشت سال، به مزرعه برمیگردند. ارباب بیمار است و پس از مشاجره با بانو، از زبان ارباب میشنویم که تصمیم دارد برای معالجه به همراه برزو به خارج برود و درصورت لزوم، به دلیل همخون بودن، از اعضای بدن او برای پیوند استفاده کند و سلامتیش را به دست بیاورد.
«ارباب ممدلی» (محمدعلی) پیرمرد 70 سالهای است که در شرق کشور و در منطقه ی مرزی، به کشت خشخاش مشغول است. وی حکمران مطلق منطقه است و توسط مزدورانش ترس و وحشت در دل کارگران ایجاد کرده و به آنها ظلم و ستم میکند.
«برزو»، پسرک شش ساله یکی از کارگرها، مورد لطف ارباب قرار میگیرد و به دلیل همخونی و همولایتی بودن، ارباب او را به زور از مادرش جدا میکند و به «بیبی جان» میسپارد.
برزو، با معلم خصوصی و محافظت توسط «احد»، جدای از دیگران بزرگ و تربیت میشود.
«بانو»، همسر ارباب و گلبهار، دخترش، پس از آمدن به ایران و مشاهده برزو، به ارباب اعتراض می کنند. بانو راجع به کشت خشخاش در املاک پدریش با ارباب رو در رو میشود. برزو به طور ناگهانی ناپدید میشود و ارباب خشمگین و عصبی دستور میدهد که هرچه زودتر او را پیدا کنند؛ درحالی که بانو و دخترش بدون اطلاع به تهران رفتهاند.
ایوب، راننده، در پرس و جو اظهار میکند که «هاشم»، یکی از مزدوران، با ناپدید شدن برزو ارتباط دارد.
برزو، بعد از چهار روز جستوجوی مستمر بیبی جان و احد، پیدا میشود. احد با او طرح دوستی میریزد و از زبان برزو میشنود که هاشم، طی توطئهای، به دستور ارباب به قتل رسیده است.
یازده سال گذشته و برزو هفده ساله است. بانو و دخترش، پس از هشت سال، به مزرعه برمیگردند. ارباب بیمار است و پس از مشاجره با بانو، از زبان ارباب میشنویم که تصمیم دارد برای معالجه به همراه برزو به خارج برود و درصورت لزوم، به دلیل همخون بودن، از اعضای بدن او برای پیوند استفاده کند و سلامتیش را به دست بیاورد.
از ایرانصدا بشنوید
کتاب گویای پیش رو روایت ستمی است که در نظام اجتماعی «خان سالاری» یا «ارباب و رعیتی» به صورت نهادینه بر قشر آسیبپذیر کارگری وارد میشود. از مهمترین ویژگیهای این ساختار، آسیبی است که بر یک یا چند نسل از جامعۀ عمدتاً روستایی و حاشیه نشین در طول سالیان دراز اعمال شده و آنها را به تباهی میکشد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان