- 14871
- 1000
- 1000
- 1000
ماجراهای غیر منتظره
«آقای زنجبیلی» باخبر میشود که از طرف دایی مرحومش نصف سهام یک کارخانه خودروسازی را به ارث برده است. وی که یک گیاهخوار متعصب و بیمنطق است، به محض تکیه زدن بر مسند ریاست، مقررات سختی را در کارخانه وضع میکند.
«آقای زنجبیلی» که چهل و پنج سال سن دارد، هنوز در یک اتاق مجردی زندگی میکند. وی بهواسطه یکی از آشنایانش به نام «آقا سنجر» مطلع میشود که داییاش قبل از مرگ، نصف سهام یک کارخانه خودروسازی را به نام او کرده است. به دنبال این اتفاق، زنجبیلی که یک گیاهخوار متعصب و بیمنطق است و درضمن خودش را عضو انجمن گیاهخواران طرفدار گاو میداند، به محض تکیه زدن بر مسند ریاست، پختوپز و خوردن هر نوع غذای گوشتی را در رستوران کارخانه ممنوع میکند.
ازطرفی آقا سنجر که میبیند زنجبیلی دم و دستگاهی برای خودش به هم زده، فرصت طلبیاش گُل کرده و با استفاده از مختصر آشنایی و رفاقتش با او، موفق میشود که دست پسرش «اردشیر» را به عنوان آبدارچی قسمت امور مالی در کارخانه بند کند. همچنین برای این که پسرش بتواند نردبان ترقی را زودتر طی کند، به او یاد میدهد که برای جلب اعتماد رئیس خود، به دروغ، روی یک تکه کاغذ بنویسد که یک النگوی طلا پیدا شده و آن را روی دیوار آبدارخانه بچسباند.
اما از بخت بد، رئیس امور مالی «آقای میثمی» که دست اردشیر را خوانده، ادعا میکند النگوی زنش گم شده و از اردشیر میخواهد که برود و آن را برایش بیاورد. اما اردشیر که میداند النگویی در کار نیست، مجبور میشود نشانیهای عجیب و غریبی از النگو بدهد به این امید که آقای میثمی دست از سرش بر دارد، ولی میثمی کوتاه نیامده و به این ترتیب اردشیر در موقعیت ناگواری قرار میگیرد.
*این کتاب با توجه به قدیمی بودن و مشکلات فنی در برخی قسمت ها با کشیدگی همراه است که به خاطر این نقص از شما شنونده ی عزیز پوزش می خواهیم.
«آقای زنجبیلی» که چهل و پنج سال سن دارد، هنوز در یک اتاق مجردی زندگی میکند. وی بهواسطه یکی از آشنایانش به نام «آقا سنجر» مطلع میشود که داییاش قبل از مرگ، نصف سهام یک کارخانه خودروسازی را به نام او کرده است. به دنبال این اتفاق، زنجبیلی که یک گیاهخوار متعصب و بیمنطق است و درضمن خودش را عضو انجمن گیاهخواران طرفدار گاو میداند، به محض تکیه زدن بر مسند ریاست، پختوپز و خوردن هر نوع غذای گوشتی را در رستوران کارخانه ممنوع میکند.
ازطرفی آقا سنجر که میبیند زنجبیلی دم و دستگاهی برای خودش به هم زده، فرصت طلبیاش گُل کرده و با استفاده از مختصر آشنایی و رفاقتش با او، موفق میشود که دست پسرش «اردشیر» را به عنوان آبدارچی قسمت امور مالی در کارخانه بند کند. همچنین برای این که پسرش بتواند نردبان ترقی را زودتر طی کند، به او یاد میدهد که برای جلب اعتماد رئیس خود، به دروغ، روی یک تکه کاغذ بنویسد که یک النگوی طلا پیدا شده و آن را روی دیوار آبدارخانه بچسباند.
اما از بخت بد، رئیس امور مالی «آقای میثمی» که دست اردشیر را خوانده، ادعا میکند النگوی زنش گم شده و از اردشیر میخواهد که برود و آن را برایش بیاورد. اما اردشیر که میداند النگویی در کار نیست، مجبور میشود نشانیهای عجیب و غریبی از النگو بدهد به این امید که آقای میثمی دست از سرش بر دارد، ولی میثمی کوتاه نیامده و به این ترتیب اردشیر در موقعیت ناگواری قرار میگیرد.
*این کتاب با توجه به قدیمی بودن و مشکلات فنی در برخی قسمت ها با کشیدگی همراه است که به خاطر این نقص از شما شنونده ی عزیز پوزش می خواهیم.
از ایرانصدا بشنوید
روایتی ساده و طنزآمیز از ماجرای کسب قدرت و ثروت توسط مردی با شخصیت خاص و متمایز که در یک شب راه صد سالهای را میپیماید و حالا در موقعیت جدید اتفاقات عجیب وغریبی را تجربه میکند. این بهانه خوبی است تا شما را به شنیدن این کتاب گویا دعوت کنیم.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان