- 16565
- 1000
- 1000
- 1000
طبل حلبی
«اسکار» تصمیم میگیرد از سن سه سالگی بزرگتر نشود؛ بنابراین در همان قد و قوارهٔ کودکی باقی می ماند، اما از نظر فکری و روحی رشد می کند. افراد دور و بر این پسر، او را کودک می انگارند؛ در حالی که او همه چیز را می بیند و درک می کند.
«اسکار» زمانی که نوزادی بیش نیست، مادرش می گوید: وقتی او سه ساله شد می خواهد برایش یک طبل حلبی بخرد. به همین خاطر تصمیم میگیرد که سریع سه ساله شود و بعد از این که طبل حلبی را گرفت، دیگر رشد نکند. به این ترتیب او در سه سالگی طبل حلبی اش را به گردنش آویزان می کند و حین طبل زدن از روی پله نهم زیرزمین به پایین سقوط می کند و ضربه شدیدی به سرش وارد می شود. بر اثر این ضربه رشدش متوقف می شود.
«اگنس»، مادر اسکار، که برای گذران امور زندگی یک دکان عطاری را اداره می کند، به شدت تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته و در یک اقدام جنون آمیز، حریصانه به خوردن مارماهی مبادرت می کند و آن قدر مارماهی می خورد که می میرد. مدتی پس از این ماجرا شوهرش «آلفرد ماتزرات» که ناپدری اسکار محسوب می شود، نیز در اواخر جنگ جهانی دوم به خاطر همکاری با نازی ها به دست یک سرباز روس به قتل می رسد.
«ماریا» که بعد از مرگ اگنس، همسر آلفرد شده از او پسری سه چهار ساله دارد. او پس از دفن آلفرد، همراه با اسکار و پسر خردسالش، سوار بر قطار می شود و «دالزیک» را به «قصر رایلند» ترک می کند.
در رایلند اسکار برای این که مزاحم ماریا نباشد، برای خودش در یک ساختمان قدیمی اتاقی اجاره می کند. صاحب این ساختمان «آقای زیدلر» است که چندین مستأجر دیگر هم دارد. اسکار با یکی از مستأجرها به نام «آقای مونتسر» دوست می شود و درباره مستأجر دیگری به نام «خانم دوره ته آ» که درظاهر پرستار بیمارستان است و حضور مرموزی در قصه دارد، کنجکاو می شود. این کنجکاوی تا آنجا پیش می رود که اسکار بدون این که هرگز دوره ته آ را دیده باشد، عاشق او می شود و در یک نیمه شب وقتی متوجه میشود که او برای اولین بار در اتاقش حضور پیدا کرده، به سراغ دوره ته آ رفته و به او ابراز عشق می کند؛ اما آن زن که از قیافه قوزی و کوتوله اسکار به شدت وحشت کرده، او را ابلیس خطاب می کند و با حالتی دیوانه وار ساختمان را ترک می کند و همچون اشباح سرگردان به کوجه و خیابان می رود.
*کتاب:
The Tin Drum(1959)
فیلم:
این فیلم توانست اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان و نخل طلای جشنواره فیلم کن را از آن خود کند. The Tin Drum(1972)
«اسکار» زمانی که نوزادی بیش نیست، مادرش می گوید: وقتی او سه ساله شد می خواهد برایش یک طبل حلبی بخرد. به همین خاطر تصمیم میگیرد که سریع سه ساله شود و بعد از این که طبل حلبی را گرفت، دیگر رشد نکند. به این ترتیب او در سه سالگی طبل حلبی اش را به گردنش آویزان می کند و حین طبل زدن از روی پله نهم زیرزمین به پایین سقوط می کند و ضربه شدیدی به سرش وارد می شود. بر اثر این ضربه رشدش متوقف می شود.
«اگنس»، مادر اسکار، که برای گذران امور زندگی یک دکان عطاری را اداره می کند، به شدت تحت تأثیر این حادثه قرار گرفته و در یک اقدام جنون آمیز، حریصانه به خوردن مارماهی مبادرت می کند و آن قدر مارماهی می خورد که می میرد. مدتی پس از این ماجرا شوهرش «آلفرد ماتزرات» که ناپدری اسکار محسوب می شود، نیز در اواخر جنگ جهانی دوم به خاطر همکاری با نازی ها به دست یک سرباز روس به قتل می رسد.
«ماریا» که بعد از مرگ اگنس، همسر آلفرد شده از او پسری سه چهار ساله دارد. او پس از دفن آلفرد، همراه با اسکار و پسر خردسالش، سوار بر قطار می شود و «دالزیک» را به «قصر رایلند» ترک می کند.
در رایلند اسکار برای این که مزاحم ماریا نباشد، برای خودش در یک ساختمان قدیمی اتاقی اجاره می کند. صاحب این ساختمان «آقای زیدلر» است که چندین مستأجر دیگر هم دارد. اسکار با یکی از مستأجرها به نام «آقای مونتسر» دوست می شود و درباره مستأجر دیگری به نام «خانم دوره ته آ» که درظاهر پرستار بیمارستان است و حضور مرموزی در قصه دارد، کنجکاو می شود. این کنجکاوی تا آنجا پیش می رود که اسکار بدون این که هرگز دوره ته آ را دیده باشد، عاشق او می شود و در یک نیمه شب وقتی متوجه میشود که او برای اولین بار در اتاقش حضور پیدا کرده، به سراغ دوره ته آ رفته و به او ابراز عشق می کند؛ اما آن زن که از قیافه قوزی و کوتوله اسکار به شدت وحشت کرده، او را ابلیس خطاب می کند و با حالتی دیوانه وار ساختمان را ترک می کند و همچون اشباح سرگردان به کوجه و خیابان می رود.
*کتاب:
The Tin Drum(1959)
فیلم:
این فیلم توانست اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان و نخل طلای جشنواره فیلم کن را از آن خود کند. The Tin Drum(1972)
از ایرانصدا بشنوید
«طَبلِ حَلَبی» رمانی است به قلم «گونتر گراس»، نویسنده شهیر آلمانی، که در سال 1999برنده جایزه نوبل ادبیات شد. وی این اثر را در سالهایی که اوج گرایش او به فعالیتهای سیاسی ضد توتالیتاریسم بود، نوشت و به چاپ رساند.
طبل حلبی، نمونه برجسته «رئالیسم جادویی» در اروپا به شمار میآید. اثری است فلجکننده که خواننده را در چنگال خود میگیرد و آنگاه با سر در گنداب زندگی دهشت زا رهایش میکند.
گراس در این کتاب به دنبال یکی از بزرگ ترین فجایع جنگ جهانی دوم رفته و در قالب یک داستان عجیب، از تاریخ لهستان و آلمان میگوید.
بی شک با داستان زیبایی رو به رو هستیم که چه در حین خواندن رمان یا شنیدن نسخه گویا و نمایشی آن، تا مدتها درگیر شخصیتها و حوادث تلخ، شیرین و گاه خندهدار آن خواهید بود.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
تصاویر
از همین گوینده
-
-
-
-
ماجراهای شرلوک هولمز: این داستان دوچرخه سوار تنها\
-
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان