«ارباب افروز» ظالم و «شهاب» با تهدید و ترساندن مردم آبادی، زمینهای مردم فقیر را غصب میکنند. «گیسو» دختر ارباب و «کمند» دختر «فتاح»، با یکدیگر همدست میشوند و علیه ستم آنها قیام میکنند.
«ارباب افروز» ظالم و «شهاب»، سردسته دزدان و حرامیان، با هم نقشه میکشند و موفق میشوند با ترساندن مردم، زمینهای بیشتری از آنها بگیرند. مردم آبادی هم از ترس، اعتراضی نمیکنند؛ اما شهاب حتی به افروز هم خیانت میکند و او را میکشد.
«گیسو» دختر فرهیختهی ارباب و «کمند» دختر «فتاح» رعیت است. آنها در کودکی همبازی بودند و اکنون همدست شدهاند تا علیه بیداد شهاب قیام کنند.
شهاب به ظاهر توبه میکند و مردم سادهی آبادی هم باور میکنند و به او لقب «توبه کنندهی بزرگ» میدهند. کمند و گیسو موفقیتهایی را به دست میآورند. آنها با پسربچهای به نام «ماهر» آشنا میشوند که در گروه راهزنان با آنها همکاری میکند؛ اما بعد از یک حادثه به کمند و گیسو کمک میکند و در شعرهایی که میسراید، با آواز، مردم را متوجه کارهای شهاب و «ارسلان» میکند.
کمند و گیسو در درگیری آخر با شهاب و یارانش زخمی میشوند؛ اما هردو موفق میشوند که فرار کنند و در بین راه به آسیاب متروکهای میرسند که حالا محل زندگی پیرمردی به نام «پهلوان بلخی» است. پهلوان بلخی درگذشته یاغی بود و حالا کسی از سرنوشت او خبر ندارد. پهلوان، جان کمند و گیسو را نجات میدهد و زخمهای آنها را مداوا میکند؛ اما ماهر، همان پسرک شاعر، به خاطر زخمهای عمیقش جان میبازد.
«ارباب افروز» ظالم و «شهاب»، سردسته دزدان و حرامیان، با هم نقشه میکشند و موفق میشوند با ترساندن مردم، زمینهای بیشتری از آنها بگیرند. مردم آبادی هم از ترس، اعتراضی نمیکنند؛ اما شهاب حتی به افروز هم خیانت میکند و او را میکشد.
«گیسو» دختر فرهیختهی ارباب و «کمند» دختر «فتاح» رعیت است. آنها در کودکی همبازی بودند و اکنون همدست شدهاند تا علیه بیداد شهاب قیام کنند.
شهاب به ظاهر توبه میکند و مردم سادهی آبادی هم باور میکنند و به او لقب «توبه کنندهی بزرگ» میدهند. کمند و گیسو موفقیتهایی را به دست میآورند. آنها با پسربچهای به نام «ماهر» آشنا میشوند که در گروه راهزنان با آنها همکاری میکند؛ اما بعد از یک حادثه به کمند و گیسو کمک میکند و در شعرهایی که میسراید، با آواز، مردم را متوجه کارهای شهاب و «ارسلان» میکند.
کمند و گیسو در درگیری آخر با شهاب و یارانش زخمی میشوند؛ اما هردو موفق میشوند که فرار کنند و در بین راه به آسیاب متروکهای میرسند که حالا محل زندگی پیرمردی به نام «پهلوان بلخی» است. پهلوان بلخی درگذشته یاغی بود و حالا کسی از سرنوشت او خبر ندارد. پهلوان، جان کمند و گیسو را نجات میدهد و زخمهای آنها را مداوا میکند؛ اما ماهر، همان پسرک شاعر، به خاطر زخمهای عمیقش جان میبازد.
از ایرانصدا بشنوید
در داستانهایی که مضمون آن درباره نظام سلطهگر ارباب و رعیتی است، آنگاه که ستمدیده از ظلم ستمگر به ستوه میآید، علیه او قیام میکند تا به زنجیره ستم پایان دهد. در بیشتر این داستانها مردان، ناجیان مردم از ظلم بودهاند؛ در حالی که روایت پیش رو، حکایت دو زن شیردل است که عزم خود را جزم میکنند و این رسالت بزرگ را به دوش میکشند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
آسیب ها
تصاویر
از همین گوینده
-
-
-
-
-
-
ماجراهای شرلوک هولمز: این داستان دوچرخه سوار تنها\
-
-
-
-
کاربر مهمان