- 62204
- 1000
- 1000
- 1000
مردی که می خندد
«مردی که میخندد» روایت زندگی بسیار غمانگیز کودکی به نام «جوئین پلین» است که از بدو تولد بیخانمان شده و هیچگاه خانواده خود را ندیده است. «کومپراچیکوها» (خریداران بچه) او را خریده بودند، ولی در 10 سالگی از آنها جدا شد...
در سال 1690 ، در شبی سرد و زمستانی، عدهای راهزن و خلافکار کودکی ده ساله به نام «جوئین پلین» را در «ساحل پورتلند انگلستان» رها و فرار میکنند. لب و دهان این کودک در دو سالگی توسط شخصی جراحی شده و به صورت مضحکی درآمده است. دورهگردی به نام «اورسوس» او را بزرگ میکند و با اجرای نمایش به موفقیت چشمگیری دست پیدا میکند، تا جایی که جوئین به «مردی که میخندد»، معروف میشود.
جوئین جان یک دختر بچه یک سالهٔ نابینا را نجات میدهد. سپس جوئین همراه با آن دختربچه که او نیز بیخانمان است و به اتفاق اورسوس، به «لندن» میروند و هر روز زندگی بهتری را برای خودشان فراهم میکنند. اورسوس به هنگام اجرای نمایش به مردم آگاهی میدهد و از طرفی جوئین در محلههای فقیرنشین رفت و آمد میکند. از طرف حکومت به آنها اخطار میدهند؛ تا جایی که یک بار اورسوس را به دادگاه احضار میکنند.
مدتی میگذرد و شبی جوئین را به زندان شهر احضار میکنند و در آنجا مشخص میشود که جوئین یک اشرافزاده است و حالا او صاحب ثروت زیادی است و جزو نمایندگان «مجلس اعیان انگلستان» خواهد بود. اورسوس شدیداً نگران جوئین است؛ چرا که هیچ خبری از او ندارد و با ترفندهای مختلف سعی میکند طوری وانمود کند که جوئین جایی نرفته و به زودی برمیگردد.
فردای آن شب دو نفر از افراد حکومت نزد اورسوس میآیند و به او میگویند که جوئین مرده و آنها باید هرچه زودتر شهر لندن را ترک کنند.
در سال 1690 ، در شبی سرد و زمستانی، عدهای راهزن و خلافکار کودکی ده ساله به نام «جوئین پلین» را در «ساحل پورتلند انگلستان» رها و فرار میکنند. لب و دهان این کودک در دو سالگی توسط شخصی جراحی شده و به صورت مضحکی درآمده است. دورهگردی به نام «اورسوس» او را بزرگ میکند و با اجرای نمایش به موفقیت چشمگیری دست پیدا میکند، تا جایی که جوئین به «مردی که میخندد»، معروف میشود.
جوئین جان یک دختر بچه یک سالهٔ نابینا را نجات میدهد. سپس جوئین همراه با آن دختربچه که او نیز بیخانمان است و به اتفاق اورسوس، به «لندن» میروند و هر روز زندگی بهتری را برای خودشان فراهم میکنند. اورسوس به هنگام اجرای نمایش به مردم آگاهی میدهد و از طرفی جوئین در محلههای فقیرنشین رفت و آمد میکند. از طرف حکومت به آنها اخطار میدهند؛ تا جایی که یک بار اورسوس را به دادگاه احضار میکنند.
مدتی میگذرد و شبی جوئین را به زندان شهر احضار میکنند و در آنجا مشخص میشود که جوئین یک اشرافزاده است و حالا او صاحب ثروت زیادی است و جزو نمایندگان «مجلس اعیان انگلستان» خواهد بود. اورسوس شدیداً نگران جوئین است؛ چرا که هیچ خبری از او ندارد و با ترفندهای مختلف سعی میکند طوری وانمود کند که جوئین جایی نرفته و به زودی برمیگردد.
فردای آن شب دو نفر از افراد حکومت نزد اورسوس میآیند و به او میگویند که جوئین مرده و آنها باید هرچه زودتر شهر لندن را ترک کنند.
از ایرانصدا بشنوید
رمان «مردی که میخندد» شاخصترین رمان نویسنده است که آن را در سال 1869، در شهر«بروکسل» نوشت و مانند داستان «بینوایان»، بازتاب دغدغههای اجتماعی «ویکتورهوگو» است. یک معرکهگیرِ فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا و یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند. در این اثر توصیف انگلستان اوایل قرن هجدهم با قدرت صورت گرفته است. هوگو در اوج این رمان، با بیان خطابهای از قهرمان داستان، اینگونه پیام اصلی کتاب را بیان میدارد که بلایی که سر وی آمده درحقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که درظاهر میخندند و باطناً رنج میبرند: «...اى قدرتمندان احمق! دیدگان خود را بگشایید. من مجسم کننده همه چیزم... کشیشان، اشراف، شاهزادگان! به هوش باشید: مردم به ظاهر خندانند و باطناً رنج مىبرند... من نماد مردمام... ولى به شما مىگویم که مردم به خود مىآیند؛ انتها شروع مىشود. شفق خونین صبح مىدمد. این است معناى خندهی من. اینک شما بر خنده من بخندید!»
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان