در یکی از شهر ها دختری به نام گلنار با یک درخت و پرنده زندگی می کرد.
وقتی گلنار به دنیا آمد پدربزرگ گلنار درختی را در باغچه کاشته بود. بعدها یک پرنده هم آمد و روی درخت گلنار زندگی کرد. درخت و پرنده و گلنار با هم دوستان مهربانی بودند.
گلنار هر غروب در حیاط می نشست و شروع می کرد به نقاشی کردن درخت مهربانش که خانه ی پرنده شده بود.
روزها گذشت و گذشت. هوا کم کم سرد شد و گلنار دیگر نمی توانست زیاد در حیاط بماند. یک روز هوا طوفانی شد. گلنار به حیاط آمد تا به پرنده و درخت سلام کند. اما لانه ی پرنده به زمین افتاده بود ...
وقتی گلنار به دنیا آمد پدربزرگ گلنار درختی را در باغچه کاشته بود. بعدها یک پرنده هم آمد و روی درخت گلنار زندگی کرد. درخت و پرنده و گلنار با هم دوستان مهربانی بودند.
گلنار هر غروب در حیاط می نشست و شروع می کرد به نقاشی کردن درخت مهربانش که خانه ی پرنده شده بود.
روزها گذشت و گذشت. هوا کم کم سرد شد و گلنار دیگر نمی توانست زیاد در حیاط بماند. یک روز هوا طوفانی شد. گلنار به حیاط آمد تا به پرنده و درخت سلام کند. اما لانه ی پرنده به زمین افتاده بود ...
از ایرانصدا بشنوید
داستانی با مضمون حفظ محیط زیست با روایت استاد شمسی فضل اللهی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان