روزی مردی در جنگل بود. ماری را دید که داشت خرسی را می خورد.
مرد دلش برای خرس سوخت و تلاش کرد تا خرس را از دهان مار نجات دهد. خرس که از مرد خیلی خوشش آمده بود همیشه با او بود و از کنارش دور نمی شد. روزی از روزها رهگذری به مرد گفت که نباید با خرس دوستی کند زیرا ممکن است که خرس به او آزار برساند اما او باور نکرد و فکر کرد که شاید مرد به او حسادت می کند.
یکروز مرد که خسته شده بود در گوشه ای به خواب رفت. مگسی مزاحم مرد می شد و خرس از دیدن این صحنه ناراحت بود و بالاخره تصمیمی گرفت ...
						
					مرد دلش برای خرس سوخت و تلاش کرد تا خرس را از دهان مار نجات دهد. خرس که از مرد خیلی خوشش آمده بود همیشه با او بود و از کنارش دور نمی شد. روزی از روزها رهگذری به مرد گفت که نباید با خرس دوستی کند زیرا ممکن است که خرس به او آزار برساند اما او باور نکرد و فکر کرد که شاید مرد به او حسادت می کند.
یکروز مرد که خسته شده بود در گوشه ای به خواب رفت. مگسی مزاحم مرد می شد و خرس از دیدن این صحنه ناراحت بود و بالاخره تصمیمی گرفت ...
							از ایرانصدا بشنوید 
						
						
							
							 مثنوی معنوی
							
						
						
					
								امتیاز 
						 
						کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
				فصل ها 
			
			- 
							عنوانزمانتعداد پخش
 - 
							
							
 - 
							
							
 


کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان