- 20738
- 1000
- 1000
- 1000
فراموشی
مایک بنسون به مطب دکتر کلمنت می رود و اعتراف می کند زنی به نام «ریتا موریسون» را به قتل رسانده است. دکتر کلمنت جریان دیدارش را بدون ذکر نام مایک، برای کاپیتان راجر تعریف می کند، اما کاپیتان در شبی که بنسون به خانه دکتر آمده است، سرمی رسد.
مایک بنسون به مطب دکتر کلمنت می رود و اعتراف می کند که از کارد می ترسد و زنی به نام ریتا موریسون را به قتل رسانده است. دکتر کلمنت جریان دیدارش را، بدون ذکر نام مایک بنسون، برای کاپیتان راجر تعریف می کند، اما کاپیتان در شبی که مایک بنسون به خانه دکتر آمده است، سرمی رسد و با مایک روبهرو می شود. مایک در صحبتش با کاپیتان از هولمر، گوردون و فیتز جرالد نام می برد. کاپیتان به دیدن جرالد می رود و جرالد برایش می گوید که ریتا یک بار به اتهام قتل محاکمه شده، ولی به خاطر نبودن مدرک کافی تبرئه شده است.
ازطرفی مایک به دفتر گوردون می رود و متوجه می شود که ریتا از شخصی به نام رالف می ترسد. در همین گیر و دار کاپیتان باخبر می شود که هولمر ناپدید شده است. ردّ او را در خانه ایویدوک پیدا می کند و با جسدش رو به رو می شود.
چند روز بعد جرالد در خیابان با لی لی راندلوف برخورد می کند و لی لی به او قول می دهد راز اختلاس هولمر را کشف کند، ولی ساعتی بعد در خانه اش به قتل می رسد.
کاپیتان راجر، مستأصل از یافتن قاتل، به دیدن ایویدوک در زندان می رود؛ چون معتقد است ایویدوک رالف را می شناسد، ولی می ترسد او را معرفی کند.
ایویدوک منکر آشنایی با رالف می شود تا این که کاپیتان با یادآوری مرگ دختر ایویدوک در هفت سالگی و قبول محافظت از جان ایویدوک، او را به حرف می آورد و متوجه می شود که هولمر تمام پول هایی را که از صندوق برداشته برای ریتا خرج کرده، ولی پول های ریتا به جیب رالف رفته است. همچنین ایویدوک می گوید لی لی راندلوف به خاطر شناسایی رالف به قتل رسیده است.
بعد از این ماجراها مایک بنسون به جرالد و راندلوف می گوید تصمیم دارد خودش را تا پیدا شدن رالف پنهان کند، چون احساس می کند به محض این که ابرها کنار روند و او بتواند رالف را شناسایی کند، جانش در خطر خواهد بود.
مایک بنسون به مطب دکتر کلمنت می رود و اعتراف می کند که از کارد می ترسد و زنی به نام ریتا موریسون را به قتل رسانده است. دکتر کلمنت جریان دیدارش را، بدون ذکر نام مایک بنسون، برای کاپیتان راجر تعریف می کند، اما کاپیتان در شبی که مایک بنسون به خانه دکتر آمده است، سرمی رسد و با مایک روبهرو می شود. مایک در صحبتش با کاپیتان از هولمر، گوردون و فیتز جرالد نام می برد. کاپیتان به دیدن جرالد می رود و جرالد برایش می گوید که ریتا یک بار به اتهام قتل محاکمه شده، ولی به خاطر نبودن مدرک کافی تبرئه شده است.
ازطرفی مایک به دفتر گوردون می رود و متوجه می شود که ریتا از شخصی به نام رالف می ترسد. در همین گیر و دار کاپیتان باخبر می شود که هولمر ناپدید شده است. ردّ او را در خانه ایویدوک پیدا می کند و با جسدش رو به رو می شود.
چند روز بعد جرالد در خیابان با لی لی راندلوف برخورد می کند و لی لی به او قول می دهد راز اختلاس هولمر را کشف کند، ولی ساعتی بعد در خانه اش به قتل می رسد.
کاپیتان راجر، مستأصل از یافتن قاتل، به دیدن ایویدوک در زندان می رود؛ چون معتقد است ایویدوک رالف را می شناسد، ولی می ترسد او را معرفی کند.
ایویدوک منکر آشنایی با رالف می شود تا این که کاپیتان با یادآوری مرگ دختر ایویدوک در هفت سالگی و قبول محافظت از جان ایویدوک، او را به حرف می آورد و متوجه می شود که هولمر تمام پول هایی را که از صندوق برداشته برای ریتا خرج کرده، ولی پول های ریتا به جیب رالف رفته است. همچنین ایویدوک می گوید لی لی راندلوف به خاطر شناسایی رالف به قتل رسیده است.
بعد از این ماجراها مایک بنسون به جرالد و راندلوف می گوید تصمیم دارد خودش را تا پیدا شدن رالف پنهان کند، چون احساس می کند به محض این که ابرها کنار روند و او بتواند رالف را شناسایی کند، جانش در خطر خواهد بود.
از ایرانصدا بشنوید
در همه دنیا و در میان مردم، رمان های پلیسی همیشه جایگاه خاصی داشته اند. نویسندگان بزرگی مانند آگاتا کریستی در این زمینه قلم زده اند و شخصیت هایی با ویژگی های خاص و برتر همچون «شرلوک هولمز» از میان کلمات متولد شده اند. کتاب گویای «فراموشی» برداشتی آزاد از یکی از نمونه های این گونه ادبی است . شنیدن یک ماجرای پلیسی و جنایی از دریچه صدای بازیگران نمایش رادیویی خالی از لطف نیست.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان