- 33409
- 1000
- 1000
- 1000
آخرین نبرد
«اسفندیار» پهلوانی رویین تن و پیروزمند در نبردهاست که پدرش «گشتاسب شاه» وعده ی پادشاهی به او داده است. رسیدن او به شاهی مشروط به انجام کاری است که پدر از او خواسته، اما عملی شدنش ناممکن است...
اسفندیار ناگزیر است برای رسیدن به پادشاهی، بزرگترین پهلوان ایران زمین را مطیع خود سازد و او را دست بسته روانه ی دربار کند.
اسفندیار در نبرد خود با رستم، اول بار او را بر زمین می افکند، اما به او مهلت می دهد. دلاور باتجربه، با مهلت ستاندن از پهلوان جوان، از مهلکه می گریزد و با کمک پدر و چاره جویی از سیمرغ، آگاه می شود دو چشم اسفندیار آسیب پذیر است. پس برای بار دوم به رزمگاه می آید و تیر را، مستقیم، به سوی چشمان اسفندیار نشانه می گیرد...
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون داده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
که کندی دل و مغز دیو سپید؟
که دارد به بازوی خویش این امید؟
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهانبخش بود
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران...
اسفندیار ناگزیر است برای رسیدن به پادشاهی، بزرگترین پهلوان ایران زمین را مطیع خود سازد و او را دست بسته روانه ی دربار کند.
اسفندیار در نبرد خود با رستم، اول بار او را بر زمین می افکند، اما به او مهلت می دهد. دلاور باتجربه، با مهلت ستاندن از پهلوان جوان، از مهلکه می گریزد و با کمک پدر و چاره جویی از سیمرغ، آگاه می شود دو چشم اسفندیار آسیب پذیر است. پس برای بار دوم به رزمگاه می آید و تیر را، مستقیم، به سوی چشمان اسفندیار نشانه می گیرد...
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون داده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
که کندی دل و مغز دیو سپید؟
که دارد به بازوی خویش این امید؟
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهانبخش بود
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران...
از ایرانصدا بشنوید
شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی، پُر است از داستان های شنیدنی. حکایت هایی که هر کدامشان ریشه در تاریخ کهن این مرز و بوم دارد. «آخرین نبرد» داستانی است از این منظومه ی ارزشمند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
تصاویر
از همین گوینده
-
-
-
-
-
-
-
-
-
ماجراهای شرلوک هولمز: این داستان دوچرخه سوار تنها\
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان