آیات 75 تا 83 سوره کهف را باصدای محمدجبریلو ترجمه استاد بهاءالدین خرمشاهی
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿75﴾
[خضر] گفت مگر نگفتمت که تو هم پاى من صبر نتوانى کرد؟ (75)
قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا ﴿76﴾
گفت اگر بعد از این از تو درباره چیزى پرس و جو کردم با من همراهى مکن، که دیگر [در ترکم] معذور خواهى بود (76)
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا ﴿77﴾
باز رهسپار شدند تا آنکه به اهل شهرى رسیدند و از مردمش خوراکى خواستند، آنان از مهمان کردنشان، ابا کردند، سپس دیوارى را دیدند که مى خواست فرو ریزد [خضر] آن را برپا داشت [موسى] گفت اگر مى خواستى براى این کار از آنان مزدى مى گرفتى (77)
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿78﴾
[خضر] گفت اینجا دیگر [هنگام] جدایى من و توست، هماکنون تو را از معناى آنچه بر آن صبر نتوانستى کرد، آگاه مى سازم (78)
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿79﴾
اما کشتى متعلق به بینوایانى بود که خود [یا براى آنان] در دریا کار مى کردند، پس خواستم آن را عیبناک کنم، و پادشاهى در پیشاروى آنان بود که هر کشتى [سالمى] را به زور مى گرفت (79)
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿80﴾
و اما آن جوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما بیمناک شدیم که مبادا کفر و طغیانى بر آنان تحمیل کند (80)
فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿81﴾
و خواستیم که پروردگارشان به جاى او براى ایشان فرزندى پاک نهادتر و مهربان تر جانشین گرداند (81)
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿82﴾
و اما دیوار متعلق به دو جوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجى از آن ایشان بود و پدرشان مردى صالح بود، و پروردگارت خواست که آنان به کمال بلوغشان برسند و آنگاه گنجشان را [از آنجا] بیرون آوردند، که رحمتى از پروردگارت [در حق آنان] بود، و من آن کار را از پیش خود نکردم، این معناى چیزى است که نتوانستى بر آن صبر کنى (82)
وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا ﴿83﴾
و از تو درباره ذوالقرنین مى پرسند، بگو هماکنون یادى از او براى شما مى خوانم (83)
قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا ﴿75﴾
[خضر] گفت مگر نگفتمت که تو هم پاى من صبر نتوانى کرد؟ (75)
قَالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرًا ﴿76﴾
گفت اگر بعد از این از تو درباره چیزى پرس و جو کردم با من همراهى مکن، که دیگر [در ترکم] معذور خواهى بود (76)
فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا ﴿77﴾
باز رهسپار شدند تا آنکه به اهل شهرى رسیدند و از مردمش خوراکى خواستند، آنان از مهمان کردنشان، ابا کردند، سپس دیوارى را دیدند که مى خواست فرو ریزد [خضر] آن را برپا داشت [موسى] گفت اگر مى خواستى براى این کار از آنان مزدى مى گرفتى (77)
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿78﴾
[خضر] گفت اینجا دیگر [هنگام] جدایى من و توست، هماکنون تو را از معناى آنچه بر آن صبر نتوانستى کرد، آگاه مى سازم (78)
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿79﴾
اما کشتى متعلق به بینوایانى بود که خود [یا براى آنان] در دریا کار مى کردند، پس خواستم آن را عیبناک کنم، و پادشاهى در پیشاروى آنان بود که هر کشتى [سالمى] را به زور مى گرفت (79)
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا ﴿80﴾
و اما آن جوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما بیمناک شدیم که مبادا کفر و طغیانى بر آنان تحمیل کند (80)
فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا ﴿81﴾
و خواستیم که پروردگارشان به جاى او براى ایشان فرزندى پاک نهادتر و مهربان تر جانشین گرداند (81)
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿82﴾
و اما دیوار متعلق به دو جوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجى از آن ایشان بود و پدرشان مردى صالح بود، و پروردگارت خواست که آنان به کمال بلوغشان برسند و آنگاه گنجشان را [از آنجا] بیرون آوردند، که رحمتى از پروردگارت [در حق آنان] بود، و من آن کار را از پیش خود نکردم، این معناى چیزى است که نتوانستى بر آن صبر کنى (82)
وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا ﴿83﴾
و از تو درباره ذوالقرنین مى پرسند، بگو هماکنون یادى از او براى شما مى خوانم (83)