آیات 14 تا 21 سوره قصص با صدای محمد جبریل و ترجمه استاد بهاءالدین خرمشاهی.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿14﴾
و چون [موسى] به کمال بلوغ رسید و برومند شد، به او حکمت [نبوت] و علم بخشیدیم و بدینسان نیکوکاران را پاداش دهیم (14)
وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ ﴿15﴾
و او در هنگامى که مردم شهر [سرگرم و] بىخبر بودند وارد شهر شد، آنگاه در آنجا دو مرد را یافت که با هم سخت ستیزه مىکردند این یک از پیروانش، و آن یک از دشمنانش [بود]، آنگاه کسى که از پیروانش بود، در برابر کسى که از دشمنانش بود، از او یارى خواست، پس موسى مشتى به او زد که کارش ساخته شد [موسى تکان خورد و] گفت این کار شیطان بود، که او دشمن و گمراه کننده اى آشکار است (15)
قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿16﴾
گفت پروردگارا من بر خود ستم کردم، مرا بیامرز، آنگاه [خداوند] او را آمرزید، چرا که او آمرزگار مهربان است (16)
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿17﴾
گفت پروردگارا به خاطر لطفى که در حق من کردى هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم شد (17)
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ ﴿18﴾
سپس ترسان و نگران در شهر مىگشت، ناگهان همان کسى که دیروز از او یارى خواسته بود، باز از او فریادرسى خواست موسى [برآشفت و] به او گفت تو واقعا ندانم کارى (18)
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ ﴿19﴾
و چون خواست به کسى که دشمن هردوشان بود حمله برد، گفت اى موسى مى خواهى مرا بکشى همانطور که دیروز کسى را کشتى، نمى خواهى مگر اینکه زورگوى ستمگرى در این سرزمین باشى، و نمى خواهى از نیکوکاران باشى (19)
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ ﴿20﴾
و مردى از دورترین نقطه شهر شتابان آمد [و] گفت اى موسى بدان که بزرگان دربارهات همرأى شده اند که تو را بکشند [از این شهر] بیرون برو که من از خیرخواهان توام (20)
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿21﴾
آنگاه [موسى] از آنجا ترسان و نگران بیرون شد و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمکار نجات بده (21)
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ ﴿14﴾
و چون [موسى] به کمال بلوغ رسید و برومند شد، به او حکمت [نبوت] و علم بخشیدیم و بدینسان نیکوکاران را پاداش دهیم (14)
وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ ﴿15﴾
و او در هنگامى که مردم شهر [سرگرم و] بىخبر بودند وارد شهر شد، آنگاه در آنجا دو مرد را یافت که با هم سخت ستیزه مىکردند این یک از پیروانش، و آن یک از دشمنانش [بود]، آنگاه کسى که از پیروانش بود، در برابر کسى که از دشمنانش بود، از او یارى خواست، پس موسى مشتى به او زد که کارش ساخته شد [موسى تکان خورد و] گفت این کار شیطان بود، که او دشمن و گمراه کننده اى آشکار است (15)
قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿16﴾
گفت پروردگارا من بر خود ستم کردم، مرا بیامرز، آنگاه [خداوند] او را آمرزید، چرا که او آمرزگار مهربان است (16)
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿17﴾
گفت پروردگارا به خاطر لطفى که در حق من کردى هرگز پشتیبان گناهکاران نخواهم شد (17)
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ ﴿18﴾
سپس ترسان و نگران در شهر مىگشت، ناگهان همان کسى که دیروز از او یارى خواسته بود، باز از او فریادرسى خواست موسى [برآشفت و] به او گفت تو واقعا ندانم کارى (18)
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ ﴿19﴾
و چون خواست به کسى که دشمن هردوشان بود حمله برد، گفت اى موسى مى خواهى مرا بکشى همانطور که دیروز کسى را کشتى، نمى خواهى مگر اینکه زورگوى ستمگرى در این سرزمین باشى، و نمى خواهى از نیکوکاران باشى (19)
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ ﴿20﴾
و مردى از دورترین نقطه شهر شتابان آمد [و] گفت اى موسى بدان که بزرگان دربارهات همرأى شده اند که تو را بکشند [از این شهر] بیرون برو که من از خیرخواهان توام (20)
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿21﴾
آنگاه [موسى] از آنجا ترسان و نگران بیرون شد و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمکار نجات بده (21)