ترجمه خواندنی قرآن با نگاه تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان به همراه شرح تکمیلی، اثر حجت الاسلام علی ملکی، با صدای علی همت مومیوند و فاطمه نیرومند
26. شعراء
به نام خدای بزرگوار مهربان
طا، سین، میم. 1
این است آیههای کتابی که معلوم است کلام خداست. 2
نکند خودت را هلاک بکنی از اینکه بتپرستها ایمان نمیآورند! 3
اگر بخواهیم، میتوانیم چنان معجزهای از آسمان برایشان بفرستیم که به آن گردن نهند و بهزور ایمان آورند! 4
هر سخن تازهای از طرف خدای رحمان برای آنها میآید، به آن بیاعتنایند. 5
این یعنی، آن سخنان را دروغ میدانند. پس همان پیشگوییهایی که مسخرهاش میکردند، بههمین زودیها در حقّشان به واقعیت میپیوندد! 6
مگر به زمین نگاه نمیکنند که چقدر حیوان و گیاه سودمندِ نر و ماده در آن پرورش دادهایم؟! 7
در اینهمه، نشانهای از یکتاییِ خداست؛ ولی بیشترشان باور نمیکنند. 8 البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 9
زمانی، خدا موسی را صدا زد: «بهسوی جماعت ستمکار برو. {از اینجا تا آیۀ 191، داستان چند پیامبر را بازگو میکند تا روشن شود که مردم زمان ما هم همان راهى را مىروند که مردم آن زمان رفتند! باید مراقب خودمان باشیم تا به سرنوشت بدکارهای تاریخ دچار نشویم!}10
همان فرعونیان؛ که آیا از ظلم و جنایت دست برنمیدارند؟!» 11
گفت: «خدایا، میترسم به من نسبت دروغ بدهند. 12
این مأموریت بر سینهام سنگینی میکند و زبانم آنطورکه بایدوشاید روان نیست؛ پس فرشتۀ وحی را برای هارون هم بفرست تا دستیارم باشد. 13
در ضمن، بهنظرشان به گردنم گناهی هست که میترسم بهخاطرش مرا بکشند.» 14
فرمود: «هرگز تو را نمیکشند. با معجزههایمان بروید که ما در کنار شما و فرعونیان حرفها را خوب میشنویم. 15
سراغ فرعون بروید و بگویید: ’ما فرستادۀ صاحبِ جهانیانیم. 16
دست از سرِ بنیاسرائیل بردار و بگذار با ما بیایند.‘» رفتند و گفتند. 17
فرعون گفت: «مگر تو را از بچگیات بین خودمان بزرگ نکردیم؟ مگر چندین سال از عمرت را بین ما نگذراندی؟ 18
آنوقت، تو اینهمه خوبی را نادیده گرفتی و کاری را کردی که نبایست میکردی! » 19
موسی گفت: «در آن لحظهای که آن کار را کردم، چه میدانستم اینطور میشود! 20
بعدش هم، چون از بیعدالتیتان میترسیدم، پا به فرار گذاشتم. این گذشت، تا اینکه خدا حکمت یادم داد و پیامبرم کرد.{قرآن از باورهای عقلی و پندهای اخلاقی و دستورهای فقهی و نیز بصیرتهای راهگشا، بهخاطر «محکم»بودنشان با نام «حکمت» یاد میکند: یکتاپرستی، خوبی به پدر و مادر، رعایت حقوق مردم و بهویژه خویشان، کمک به نیازمندان، پرهیز از اسراف، دوری از بخل، زندگی بهسبک دین، نکشتن انسانهای بیگناه، پرداختن به یتیمان و... . } 21
تازه، این چه منّتی است که سرِ من میگذاری که کودککشی بهراه انداختی و مرا از پدر و مادرم جدا کردی؟!» 22
فرعون به حرف اول موسی برگشت: «خب، صاحبِ جهانیان چیست؟!» 23
پاسخ داد: «همان صاحب آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست؛ البته اگر یقین پیدا میکنید...» 24
فرعون به اطرافیانش گفت: «نمیشنوید؟!» 25
موسی ادامه داد: «... صاحباختیار شما و نیاکان شما...» 26
فرعون باز وسط پرید: «این پیامبری که برایتان فرستاده شده، واقعاً دیوانه است!» 27
موسی دوباره ادامه داد: «... صاحب مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست؛ البته اگر عقلتان را بهکار بیندازید.» 28
فرعون تهدید کرد: «اگر صاحباختیاری غیر از من انتخاب کنی، به سیاهچال میاندازمت.» 29
پاسخ داد: «حتی اگر برایت معجزههایی واضح آورده باشم؟!» 30
گفت: «اگر راست میگویی، خب نشانمان بده.» 31
موسی چوبدستیاش را انداخت. یکدفعه ماری واقعی شد! 32
دستش را هم از زیر بغلش بیرون آورد. ناگهان جلوی چشم حضّار درخشان شد! 33
فرعون به اطرافیانش گفت: «این مرد واقعاً جادوگر کاربلدی است! 34
نقشهاش این است که با جادویش از کشورتان بیرونتان کند. نظرتان چیست؟»{موسی(ع) از نژاد سِبطیان بود و فرعون از قِبطیان. او با این انگ رایجِ سیاسی قصد داشت به افکار عمومی بقبولاند که هدف موسی(ع) تصرف حکومت و بیرونکردن نسل قِبطی است، نه خداجویی و تبلیغ دین.} 35
مشاوران فرعون گفتند: «موسی و برادرش هارون را چند روزی دستبهسر کن و مأمورانی را به تمام شهرها بفرست 36
تا همۀ جادوگرهای کاربلد مصر را پیشت بیاورند.» 37
جادوگرها را در روزی معیّن به وعدهگاه آوردند. 38
به مردم هم گفتند: «سرِ قرار جمع میشوید تااگر جادوگرها پیروز شدند، تشویقشان کنیم؟» 39و40
وقتی جادوگرها حاضر شدند، اولِ کار به فرعون گفتند: «اگر ما پیروز شویم، آیا پاداش خوبی برایمان در نظر گرفته شده؟» 41
جواب داد: «بله. بهعلاوه، شما حتماً از نزدیکان دربار میشوید.» 42
موسی به جادوگرها گفت: «هرچه در چنته دارید، رو کنید.» 43
ریسمانها و چوبدستیهایشان را انداختند و گفتند: «به جاه و جلال فرعون قسم که ما حتماً پیروزیم!» 44
بعد، موسی چوبدستیاش را انداخت. ناگهان چشمبندیهایشان را در یک چشمبههمزدن، خنثی کرد! 45
کار که به اینجا رسید، جادوگرها بیاختیار به سجده افتادند 46
و اعتراف کردند: «به صاحباختیار جهانیان ایمان آوردیم، 47
همان خدای موسی و هارون.» 48
فرعون عصبانی شد: «یعنی به موسی ایمان آوردید، آنهم بیاجازۀ من؟! لابد او سردستۀ شماست و جادو یادتان داده! حتماً و بهزودی حساب کار دستتان میآید. دست و پایتان را ضربدری، یکی از راست و یکی از چپ، قطع میکنم و همهتان را به صُلّابه میکشم!» 49
جادوگرها گفتند: «اصلاً مهم نیست؛ چون آخرعاقبتِ ما فقط به خدا ختم میشود. 50
امیدواریم خدا خطاهایمان را ببخشد؛ چون ما اولین گروهی هستیم که به موسی ایمان آوردهایم.» 51
به موسی وحی کردیم که بندگانم یعنی بنیاسرائیل را شبانه از شهر بیرون ببر؛ چون تحت تعقیب هستید! 52
فرعون، وقتی فهمید، مأمورانی برای بسیج نیروها به شهرها فرستاد 53
و اینطور شایع کرد: «اینها گروهکی کمتعدادند 54
که ما را بهخشم آوردهاند. 55
همگیمان آمادهباش هستیم و باید هم باشیم.» 56
بدینترتیب، از باغها و چشمهسارها و نیز از خزانۀ گنجها و اقامتگاههای پُرنازونعمت، بیرونشان کردیم. 57و58
چنین شد عاقبتشان و بنیاسرائیل را وارث آن امکانات کردیم. 59
سپاه فرعون بهوقت طلوع آفتاب به بنیاسرائیل رسیدند. 60
همینکه دو گروه همدیگر را دیدند، همراهان موسی با ترسولرز گفتند: «یقیناً گیر افتادیم!» 61
اما موسی با آرامش گفت: «هرگز! آخر، خدا کنار من است و خیلی زود راه نجات را نشانم میدهد.» 62
پس به موسی وحی کردیم: «با چوبدستیات به دریا بزن.» دریا از هم شکافته شد و هر طرفش مثل کوهی بزرگ، ثابت ماند! 63
سپاه فرعون را به نزدیک دریا کشاندیم. 46
موسی و همۀ همراهانش را با عبور از دریا نجات دادیم 65
و فرعون و سپاهیانش را در حال عبور از دریا غرق کردیم. 66
در داستان موسی و فرعون عبرتی بود؛ ولی بیشتر مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 67
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 68
همچنین، داستان ابراهیم را برای بتپرستها بگو. 69
وقتی از عمو و قومش پرسید: «چه میپرستید؟»، 70
جواب دادند: «بتهایی بلندمرتبه را میپرستیم و همیشه مشغول عبادتشان هستیم.» 71
دوباره پرسید: «خب، وقتی صدایشان میزنید، به حرفتان گوش میدهند؟! 72
یا به شما سودی میرسانند یا ضرری میزنند؟!» 73
جواب دادند: «اصلاً ما دیدیم پدرانمان هم همین کار را میکردند.» 74
گفت: «آیا متوجهید که آنچه شما و نیاکانتان با تقلید کورکورانه میپرستید، 75و76
در واقع، همه دشمن مناند؟ اما صاحبِ جهانیان دوست من است: 77
همانکه مرا آفریده و در راه کمال قرارم داده است. 78
به من غذا میدهد و سیرابم میکند. 79
وقتی بیمار میشوم، شفایم میدهد. 80
مرا میمیراند و بعدش، زندهام میکند. 81
و بالاخره، همانکه امیدوارم در روز جزا از خطاهای احتمالیام بگذرد. 82
خدایا، به من حکمت ببخش و مرا به شایستگان برتر ملحق فرما.1- {قرآن از باورهای عقلی و پندهای اخلاقی و دستورهای فقهی و نیز بصیرتهای راهگشا، بهخاطر «محکم»بودنشان با نام «حکمت» یاد میکند: یکتاپرستی، خوبی به پدر و مادر، رعایت حقوق مردم و بهویژه خویشان، کمک به نیازمندان، پرهیز از اسراف، دوری از بخل، زندگی بهسبک دین، نکشتن انسانهای بیگناه، پرداختن به یتیمان و... .}2- {منظور از شایستگانِ برتر، محمد و آل محمد هستند؛ وگرنه حضرت ابراهیم و سایر پیامبران به گواهی آیۀ 85 سورۀ انعام (ص138) در همین دنیا جزو شایستگان بودهاند.} 83
نامی نیک از من در بین آیندگان بهیادگار بگذار. 84
مرا از وارثان بهشت پُرنازونعمت قرار بده. 85
عمویم را بیامرز که او راه درست را گم کرده است. 86
روزی هم که مردم دوباره زنده میشوند، خواروزارم نکن؛ 87
همان روزی که نه مالی بهدرد میخورد و نه بچهای. 88
فقط کسی سود میبرد که با دلی پاک پیش خدا بیاید.» 89
آن روز، بهشت در دسترس خودمراقبان گذاشته میشود! 90
دوزخ را هم به گمراهان نشان میدهند. 91
از آنها میپرسند: «پس کو آن بتهایی که بهجای خدا میپرستیدید؟! میتوانند کمکتان کنند یا حتی از خودشان دفاع کنند؟!» 92و93
آخرش، آنها و بتپرستهای گمراه را با صورت پرت میکنند تهِ جهنم 94
و همۀ سپاهیان ابلیس را هم! 95
آنجا همه بهجانِ هم میافتند. گمراهان به بتها میگویند: 96
«به خدا قسم، ما غرق گمراهی بودیم که شما را همردیفِ صاحبِ جهانیان گرفتیم. 97و98
البته، فقط گناهکارهای گمراهکننده گمراهمان کردند. 99
حالا دیگر نه شفاعتکنندهای داریم 100
و نه دوست دلسوزی. 101
کاش میشد یک بار هم که شده، به دنیا برگردیم تا مؤمن بشویم!» 102
در داستان ابراهیم عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 103
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 104
مردم زمان نوح هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 105
همشهریشان، نوح، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 106
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 107
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 108
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 109
از مخالفت با خدا بپرهیزید و از من فرمان ببرید.» 110
خواص بیدین جامعه گفتند: «یعنی حرفهایت را باور کنیم، با آنکه مشتی پابرهنه راه افتادهاند پشتسرت؟!» 111
گفت: «لازم نیست بدانم که پیروانم چه موقعیتی در اجتماع دارند. 112
تشخیص جایگاه واقعیشان با خداست و بس. کاش درک میکردید! 113
درهرحال، من این مؤمنان را از خودم دور نمیکنم. 114
من فقط هشداردهندهای باصراحتم.» 115
تهدید کردند: «اگر دست از این حرفهایت برنداری، به حسابت میرسیم!» 116
گفت: «خدایا، قوم من واقعاً مرا دروغگو میدانند. 117
درگیریِ ما و اینها را بهطور کامل، حلوفصل کن و من و مؤمنانِ همراهم را نجات بده.» 118
سرانجام، او و آنانی را نجات دادیم که در کشتیِ مجهز همراهش بودند 119
و بعدش، بقیه را غرق کردیم. 120
در داستان نوح عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 121
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 122
مردم عاد هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 123
همشهریشان، هود، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 124
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 125
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 126
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 127
آیا از سرِ هواوهوس، بر هر مکان بلندی، ویلایی بنا میکنید؟! 128
و به خیالِ عمری جاویدان، برجهایی مستحکم میسازید؟! 129
و هنگام تنبیهِ زیردستان، با بیرحمیِ تمام رفتار میکنید؟! 130
از مخالفت با خدا بپرهیزید و پیرو من باشید. 131 ا
ز مخالفت با کسی بترسید که کمکتان کرده با آنچه میدانید: 132
کمکتان کرده است با چهارپایان و بچههایتان و باغهایی خوشسایبان و چشمهسارهایی روان. 133و134
من میترسم گرفتار عذابِ روزی هولناک شوید!» 135
خواص بیدین در جواب هود گفتند: «چه پند و اندرزمان بدهی چه ندهی، فرقی به حالمان ندارد! 136
این حرفها چیزی جز خرافات گذشتگان نیست 137
و ما هرگز عذاب نخواهیم شد!» 138
پس به هود اَنگ دروغگویی زدند. ما هم نابودشان کردیم.در داستان هود عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 139
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 140
مردم ثمود هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 141
همشهریشان، صالح، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 142
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 143
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 144
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 145
نکند خیال میکنید شما را همیشه در همین نازونعمت باقی میگذارند؟! 146
در باغهایی پردرخت و چشمهسارهایی خنک 147
و مزارعی سرسبز و نخلستانهایی با شکوفههای پربار؟! 148
ماهرانه هم در دل کوهها خانه بتراشید؟! 149
از مخالفت با خدا بپرهیزید و پیرو من باشید 150
و از سبک زندگی اَشرافِ اسرافکار تقلید نکنید؛ 151
همان کسانی که در جامعه به فساد و فحشا مشغولاند و سودی بهحال مردم ندارند!» 152
خواص بیدین در جواب صالح گفتند: «تو را حتماً جادو کردهاند! 153
تو هم فقط انسانی هستی مثل ما. اگر راست میگویی، معجزهای بیاور.» 154
گفت: «این مادهشتر معجزۀ خداست. آب این چشمه یک روز سهم اوست و یک روز سهم شما. 155
آزاری به او نرسانید: مبادا عذاب روزی هولناک دامنگیرتان شود!» 156
ولی آنها شترِ صالح را از پا درآوردند. بعد، با دیدن عذاب پشیمان شدند؛ 157
ولی چون توبۀ هنگام دیدن عذاب سودی ندارد، عذاب الهی در برِشان گرفت.در داستان صالح عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 158
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 159
مردم لوط هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 160
همشهریشان، لوط، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 161
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 162
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 163
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 164
از بین اینهمه مخلوقات، چرا فقط شما همجنسبازی مىکنید؟! 165
و اندام همسرانتان را که خدا برایتان آفریده است، رها میکنید؟! اصلاً شما جماعتی زیادهخواه هستید!» 166
اما بهجای حرفشنوی، تهدیدش کردند: «اگر دست از این حرفها برنداری، شک نکن که از شهر بیرونت میاندازیم!» 167
گفت: «بههرحال، من از این عمل زشتتان متنفرم. 168
خدایا، من و خانوادهام را از دست این کارشان خلاص کن.» 169
پس لوط و همۀ خانوادهاش را نجات دادیم؛ 170
جز زن پیرش را که با جاماندهها گرفتار عذاب شد. 171
آنوقت، دمار از روزگار بقیۀ مردم شهر درآوردیم: 172
با گِلهایی سفت، سنگبارانشان کردیم! خیلی وحشتناک بود سنگبارانِ این هشداردادهشدهها! 173
در داستان لوط عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 174
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 175
اهالی اَیکه هم، پیامبران را دروغگو دانستند.{شهر اَیکه منطقهای جنگلی در مناطق مرزی اردن و عربستان و در همسایگی شهر مَدیَن بود و حضرت شُعیب علاوه بر مردم مَدیَن، مردم ایکه را نیز راهنمایی میکرده است.} 176
همشهریشان، شُعیب، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 177
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 178
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 179
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 180
بهوقت فروش، درست بکشید و کمفروشی نکنید 181
و از ترازوی دقیق استفاده کنید. 182
از حق مردم چیزی کم نگذارید و با سودجویی، نظم اقتصادی جامعه را بههم نریزید. 183
در ضمن، بپرهیزید از مخالفت با کسی که شما و ملتهای گذشته را آفریده است.» 184
آنها گفتند: «تو را حتماً جادو کردهاند! 185
تو هم فقط انسانی هستی مثل ما. جدّاً فکر میکنیم که تو دروغگویی. 186
حالا اگر راست میگویی، شهابسنگهایی از آسمان بر سرمان فرو بریز.» 187
شُعیب گفت: «خدا از رفتارتان و روش برخورد با آن آگاهتر است.» 188
بعد، به او اَنگ دروغگویی زدند. دستآخر، در روزی کاملاً ابری، صاعقههایی مرگبار در برِشان گرفت. آن عذاب در روزی هولناک واقع شد! 189
در داستان شُعیب عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 190
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 191
بیتردید این قرآن فرستادۀ صاحبِ جهانیان است. 192
آن را جبرئیل به زبان عربیِ رسا و شیوا بر قلبت فرستاده است تا هشداردهنده باشی. 193و194و195
مژدۀ آمدن قرآن در کتاب پیامبرانِ گذشته نیز آمده است. 196
آیا همین یک نشانه برای بتپرستها کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن مژده اطلاع دارند؟! 197
بهفرض، قرآن را به زبان غیرعربی بر یک غیرعرب میفرستادیم و او آن را برای عربزبانها میخواند، اصلاً به آن ایمان نمیآوردند! {چون فهمیدن یا نفهمیدن معنیِ آن برایشان مهم نبود. البته، با عربیبودنِ زبان قرآن، دیگر بهانهای نداشتند. } 198و199
البته طبق روشمان در هدایت همگان، پیامهای قرآن را بهصورت شفاف به گناهکارها میفهمانیم. 200
بااینهمه، به آن ایمان نمیآورند تا اینکه عذاب زجرآورِ لحظۀ مرگ را بهچشم خود ببینند 201
که یکدفعه و در اوج بیخبری سراغشان میآید. 202
در آن لحظهها میگویند: «آیا مهلتی به ما داده خواهد شد؟!» 203
با این حساب، باز هم عذاب فوری میخواهند؟! 204
مگر نمیدانی که اگر سالهای سال از دنیا برخوردارشان کنیم 205
و بعدش آن عذابِ وعدهشده سراغشان بیاید، 206
آن چند سال برخورداریِ بیشتر هم، دردی از آنها دوا نخواهد کرد؟! 207
هر شهری را که نابود کردیم، حتماً قبلش هشداردهندگانی داشتند 208
تا ساکنانش را بهخود بیاورند؛ زیرا ما به کسی بد نمیکنیم. 209
بله، جنّیانِ شرور پیک وحی نبودهاند. 210
آنها نه لیاقتِ این را دارند و نه توانش را؛ 211
زیرا آنها از شنیدن مستقیمِ کلام الهی محروماند. 212
با توجه به همۀ اینها، همردیفِ خدا معبود دیگری را صدا نزن که عذاب میشوی. 213
مأموریت علنیات را هم از خویشان نزدیکت شروع کن. 214
هر کدامشان با باورکردن حرفهایت پیرو تو شدند، زیر پَروبالشان را بگیر. 215
اگر هم از تو نافرمانی کردند، بگو: «من دیگر کاری به کارتان ندارم!» 216
همچنین، بر آن شکستناپذیرِ مهربان توکل کن؛ 217
همانکه وقتی به نماز میایستی، تو را میبیند 218
و حالاتت را میان سجدهکنندگان زیر نظر دارد. 219
زیرا فقط اوست شنوای دعاها و دانای نیازها. 220
به بتپرستها بگو: «خبرتان بکنم که جنّیانِ شرور بر چه کسی فرود میآیند؟! 221
بر هر دروغبافِ سهلانگاری فرود میآیند 222
و شنیدههای خودشان را در فکر و دلش میاندازند و بیشترشان هم دروغگویند. 223
من شاعری خیالپرداز نیستم؛ چون مردمِ گمراه دنبال چنین شاعرانی راه میافتند.» 224
مگر ندیدی که آنها از هر دری سخن میگویند؟! 225
و حرفهایی میزنند که خودشان به آن عمل نمیکنند؟! 226
جز آن شاعرانِ مؤمنی که کارهای خوب میکنند و خیلی بهیاد خدا هستند و بعد از آنکه ستم میبینند، انتقامشان را به زبان شعر میگیرند. بهزودی بتپرستهای ستمگر میفهمند که در چه چاهی گرفتار شدهاند! 227
26. شعراء
به نام خدای بزرگوار مهربان
طا، سین، میم. 1
این است آیههای کتابی که معلوم است کلام خداست. 2
نکند خودت را هلاک بکنی از اینکه بتپرستها ایمان نمیآورند! 3
اگر بخواهیم، میتوانیم چنان معجزهای از آسمان برایشان بفرستیم که به آن گردن نهند و بهزور ایمان آورند! 4
هر سخن تازهای از طرف خدای رحمان برای آنها میآید، به آن بیاعتنایند. 5
این یعنی، آن سخنان را دروغ میدانند. پس همان پیشگوییهایی که مسخرهاش میکردند، بههمین زودیها در حقّشان به واقعیت میپیوندد! 6
مگر به زمین نگاه نمیکنند که چقدر حیوان و گیاه سودمندِ نر و ماده در آن پرورش دادهایم؟! 7
در اینهمه، نشانهای از یکتاییِ خداست؛ ولی بیشترشان باور نمیکنند. 8 البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 9
زمانی، خدا موسی را صدا زد: «بهسوی جماعت ستمکار برو. {از اینجا تا آیۀ 191، داستان چند پیامبر را بازگو میکند تا روشن شود که مردم زمان ما هم همان راهى را مىروند که مردم آن زمان رفتند! باید مراقب خودمان باشیم تا به سرنوشت بدکارهای تاریخ دچار نشویم!}10
همان فرعونیان؛ که آیا از ظلم و جنایت دست برنمیدارند؟!» 11
گفت: «خدایا، میترسم به من نسبت دروغ بدهند. 12
این مأموریت بر سینهام سنگینی میکند و زبانم آنطورکه بایدوشاید روان نیست؛ پس فرشتۀ وحی را برای هارون هم بفرست تا دستیارم باشد. 13
در ضمن، بهنظرشان به گردنم گناهی هست که میترسم بهخاطرش مرا بکشند.» 14
فرمود: «هرگز تو را نمیکشند. با معجزههایمان بروید که ما در کنار شما و فرعونیان حرفها را خوب میشنویم. 15
سراغ فرعون بروید و بگویید: ’ما فرستادۀ صاحبِ جهانیانیم. 16
دست از سرِ بنیاسرائیل بردار و بگذار با ما بیایند.‘» رفتند و گفتند. 17
فرعون گفت: «مگر تو را از بچگیات بین خودمان بزرگ نکردیم؟ مگر چندین سال از عمرت را بین ما نگذراندی؟ 18
آنوقت، تو اینهمه خوبی را نادیده گرفتی و کاری را کردی که نبایست میکردی! » 19
موسی گفت: «در آن لحظهای که آن کار را کردم، چه میدانستم اینطور میشود! 20
بعدش هم، چون از بیعدالتیتان میترسیدم، پا به فرار گذاشتم. این گذشت، تا اینکه خدا حکمت یادم داد و پیامبرم کرد.{قرآن از باورهای عقلی و پندهای اخلاقی و دستورهای فقهی و نیز بصیرتهای راهگشا، بهخاطر «محکم»بودنشان با نام «حکمت» یاد میکند: یکتاپرستی، خوبی به پدر و مادر، رعایت حقوق مردم و بهویژه خویشان، کمک به نیازمندان، پرهیز از اسراف، دوری از بخل، زندگی بهسبک دین، نکشتن انسانهای بیگناه، پرداختن به یتیمان و... . } 21
تازه، این چه منّتی است که سرِ من میگذاری که کودککشی بهراه انداختی و مرا از پدر و مادرم جدا کردی؟!» 22
فرعون به حرف اول موسی برگشت: «خب، صاحبِ جهانیان چیست؟!» 23
پاسخ داد: «همان صاحب آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست؛ البته اگر یقین پیدا میکنید...» 24
فرعون به اطرافیانش گفت: «نمیشنوید؟!» 25
موسی ادامه داد: «... صاحباختیار شما و نیاکان شما...» 26
فرعون باز وسط پرید: «این پیامبری که برایتان فرستاده شده، واقعاً دیوانه است!» 27
موسی دوباره ادامه داد: «... صاحب مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست؛ البته اگر عقلتان را بهکار بیندازید.» 28
فرعون تهدید کرد: «اگر صاحباختیاری غیر از من انتخاب کنی، به سیاهچال میاندازمت.» 29
پاسخ داد: «حتی اگر برایت معجزههایی واضح آورده باشم؟!» 30
گفت: «اگر راست میگویی، خب نشانمان بده.» 31
موسی چوبدستیاش را انداخت. یکدفعه ماری واقعی شد! 32
دستش را هم از زیر بغلش بیرون آورد. ناگهان جلوی چشم حضّار درخشان شد! 33
فرعون به اطرافیانش گفت: «این مرد واقعاً جادوگر کاربلدی است! 34
نقشهاش این است که با جادویش از کشورتان بیرونتان کند. نظرتان چیست؟»{موسی(ع) از نژاد سِبطیان بود و فرعون از قِبطیان. او با این انگ رایجِ سیاسی قصد داشت به افکار عمومی بقبولاند که هدف موسی(ع) تصرف حکومت و بیرونکردن نسل قِبطی است، نه خداجویی و تبلیغ دین.} 35
مشاوران فرعون گفتند: «موسی و برادرش هارون را چند روزی دستبهسر کن و مأمورانی را به تمام شهرها بفرست 36
تا همۀ جادوگرهای کاربلد مصر را پیشت بیاورند.» 37
جادوگرها را در روزی معیّن به وعدهگاه آوردند. 38
به مردم هم گفتند: «سرِ قرار جمع میشوید تااگر جادوگرها پیروز شدند، تشویقشان کنیم؟» 39و40
وقتی جادوگرها حاضر شدند، اولِ کار به فرعون گفتند: «اگر ما پیروز شویم، آیا پاداش خوبی برایمان در نظر گرفته شده؟» 41
جواب داد: «بله. بهعلاوه، شما حتماً از نزدیکان دربار میشوید.» 42
موسی به جادوگرها گفت: «هرچه در چنته دارید، رو کنید.» 43
ریسمانها و چوبدستیهایشان را انداختند و گفتند: «به جاه و جلال فرعون قسم که ما حتماً پیروزیم!» 44
بعد، موسی چوبدستیاش را انداخت. ناگهان چشمبندیهایشان را در یک چشمبههمزدن، خنثی کرد! 45
کار که به اینجا رسید، جادوگرها بیاختیار به سجده افتادند 46
و اعتراف کردند: «به صاحباختیار جهانیان ایمان آوردیم، 47
همان خدای موسی و هارون.» 48
فرعون عصبانی شد: «یعنی به موسی ایمان آوردید، آنهم بیاجازۀ من؟! لابد او سردستۀ شماست و جادو یادتان داده! حتماً و بهزودی حساب کار دستتان میآید. دست و پایتان را ضربدری، یکی از راست و یکی از چپ، قطع میکنم و همهتان را به صُلّابه میکشم!» 49
جادوگرها گفتند: «اصلاً مهم نیست؛ چون آخرعاقبتِ ما فقط به خدا ختم میشود. 50
امیدواریم خدا خطاهایمان را ببخشد؛ چون ما اولین گروهی هستیم که به موسی ایمان آوردهایم.» 51
به موسی وحی کردیم که بندگانم یعنی بنیاسرائیل را شبانه از شهر بیرون ببر؛ چون تحت تعقیب هستید! 52
فرعون، وقتی فهمید، مأمورانی برای بسیج نیروها به شهرها فرستاد 53
و اینطور شایع کرد: «اینها گروهکی کمتعدادند 54
که ما را بهخشم آوردهاند. 55
همگیمان آمادهباش هستیم و باید هم باشیم.» 56
بدینترتیب، از باغها و چشمهسارها و نیز از خزانۀ گنجها و اقامتگاههای پُرنازونعمت، بیرونشان کردیم. 57و58
چنین شد عاقبتشان و بنیاسرائیل را وارث آن امکانات کردیم. 59
سپاه فرعون بهوقت طلوع آفتاب به بنیاسرائیل رسیدند. 60
همینکه دو گروه همدیگر را دیدند، همراهان موسی با ترسولرز گفتند: «یقیناً گیر افتادیم!» 61
اما موسی با آرامش گفت: «هرگز! آخر، خدا کنار من است و خیلی زود راه نجات را نشانم میدهد.» 62
پس به موسی وحی کردیم: «با چوبدستیات به دریا بزن.» دریا از هم شکافته شد و هر طرفش مثل کوهی بزرگ، ثابت ماند! 63
سپاه فرعون را به نزدیک دریا کشاندیم. 46
موسی و همۀ همراهانش را با عبور از دریا نجات دادیم 65
و فرعون و سپاهیانش را در حال عبور از دریا غرق کردیم. 66
در داستان موسی و فرعون عبرتی بود؛ ولی بیشتر مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 67
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 68
همچنین، داستان ابراهیم را برای بتپرستها بگو. 69
وقتی از عمو و قومش پرسید: «چه میپرستید؟»، 70
جواب دادند: «بتهایی بلندمرتبه را میپرستیم و همیشه مشغول عبادتشان هستیم.» 71
دوباره پرسید: «خب، وقتی صدایشان میزنید، به حرفتان گوش میدهند؟! 72
یا به شما سودی میرسانند یا ضرری میزنند؟!» 73
جواب دادند: «اصلاً ما دیدیم پدرانمان هم همین کار را میکردند.» 74
گفت: «آیا متوجهید که آنچه شما و نیاکانتان با تقلید کورکورانه میپرستید، 75و76
در واقع، همه دشمن مناند؟ اما صاحبِ جهانیان دوست من است: 77
همانکه مرا آفریده و در راه کمال قرارم داده است. 78
به من غذا میدهد و سیرابم میکند. 79
وقتی بیمار میشوم، شفایم میدهد. 80
مرا میمیراند و بعدش، زندهام میکند. 81
و بالاخره، همانکه امیدوارم در روز جزا از خطاهای احتمالیام بگذرد. 82
خدایا، به من حکمت ببخش و مرا به شایستگان برتر ملحق فرما.1- {قرآن از باورهای عقلی و پندهای اخلاقی و دستورهای فقهی و نیز بصیرتهای راهگشا، بهخاطر «محکم»بودنشان با نام «حکمت» یاد میکند: یکتاپرستی، خوبی به پدر و مادر، رعایت حقوق مردم و بهویژه خویشان، کمک به نیازمندان، پرهیز از اسراف، دوری از بخل، زندگی بهسبک دین، نکشتن انسانهای بیگناه، پرداختن به یتیمان و... .}2- {منظور از شایستگانِ برتر، محمد و آل محمد هستند؛ وگرنه حضرت ابراهیم و سایر پیامبران به گواهی آیۀ 85 سورۀ انعام (ص138) در همین دنیا جزو شایستگان بودهاند.} 83
نامی نیک از من در بین آیندگان بهیادگار بگذار. 84
مرا از وارثان بهشت پُرنازونعمت قرار بده. 85
عمویم را بیامرز که او راه درست را گم کرده است. 86
روزی هم که مردم دوباره زنده میشوند، خواروزارم نکن؛ 87
همان روزی که نه مالی بهدرد میخورد و نه بچهای. 88
فقط کسی سود میبرد که با دلی پاک پیش خدا بیاید.» 89
آن روز، بهشت در دسترس خودمراقبان گذاشته میشود! 90
دوزخ را هم به گمراهان نشان میدهند. 91
از آنها میپرسند: «پس کو آن بتهایی که بهجای خدا میپرستیدید؟! میتوانند کمکتان کنند یا حتی از خودشان دفاع کنند؟!» 92و93
آخرش، آنها و بتپرستهای گمراه را با صورت پرت میکنند تهِ جهنم 94
و همۀ سپاهیان ابلیس را هم! 95
آنجا همه بهجانِ هم میافتند. گمراهان به بتها میگویند: 96
«به خدا قسم، ما غرق گمراهی بودیم که شما را همردیفِ صاحبِ جهانیان گرفتیم. 97و98
البته، فقط گناهکارهای گمراهکننده گمراهمان کردند. 99
حالا دیگر نه شفاعتکنندهای داریم 100
و نه دوست دلسوزی. 101
کاش میشد یک بار هم که شده، به دنیا برگردیم تا مؤمن بشویم!» 102
در داستان ابراهیم عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 103
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 104
مردم زمان نوح هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 105
همشهریشان، نوح، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 106
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 107
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 108
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 109
از مخالفت با خدا بپرهیزید و از من فرمان ببرید.» 110
خواص بیدین جامعه گفتند: «یعنی حرفهایت را باور کنیم، با آنکه مشتی پابرهنه راه افتادهاند پشتسرت؟!» 111
گفت: «لازم نیست بدانم که پیروانم چه موقعیتی در اجتماع دارند. 112
تشخیص جایگاه واقعیشان با خداست و بس. کاش درک میکردید! 113
درهرحال، من این مؤمنان را از خودم دور نمیکنم. 114
من فقط هشداردهندهای باصراحتم.» 115
تهدید کردند: «اگر دست از این حرفهایت برنداری، به حسابت میرسیم!» 116
گفت: «خدایا، قوم من واقعاً مرا دروغگو میدانند. 117
درگیریِ ما و اینها را بهطور کامل، حلوفصل کن و من و مؤمنانِ همراهم را نجات بده.» 118
سرانجام، او و آنانی را نجات دادیم که در کشتیِ مجهز همراهش بودند 119
و بعدش، بقیه را غرق کردیم. 120
در داستان نوح عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 121
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 122
مردم عاد هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 123
همشهریشان، هود، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 124
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 125
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 126
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 127
آیا از سرِ هواوهوس، بر هر مکان بلندی، ویلایی بنا میکنید؟! 128
و به خیالِ عمری جاویدان، برجهایی مستحکم میسازید؟! 129
و هنگام تنبیهِ زیردستان، با بیرحمیِ تمام رفتار میکنید؟! 130
از مخالفت با خدا بپرهیزید و پیرو من باشید. 131 ا
ز مخالفت با کسی بترسید که کمکتان کرده با آنچه میدانید: 132
کمکتان کرده است با چهارپایان و بچههایتان و باغهایی خوشسایبان و چشمهسارهایی روان. 133و134
من میترسم گرفتار عذابِ روزی هولناک شوید!» 135
خواص بیدین در جواب هود گفتند: «چه پند و اندرزمان بدهی چه ندهی، فرقی به حالمان ندارد! 136
این حرفها چیزی جز خرافات گذشتگان نیست 137
و ما هرگز عذاب نخواهیم شد!» 138
پس به هود اَنگ دروغگویی زدند. ما هم نابودشان کردیم.در داستان هود عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 139
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 140
مردم ثمود هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 141
همشهریشان، صالح، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 142
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 143
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 144
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 145
نکند خیال میکنید شما را همیشه در همین نازونعمت باقی میگذارند؟! 146
در باغهایی پردرخت و چشمهسارهایی خنک 147
و مزارعی سرسبز و نخلستانهایی با شکوفههای پربار؟! 148
ماهرانه هم در دل کوهها خانه بتراشید؟! 149
از مخالفت با خدا بپرهیزید و پیرو من باشید 150
و از سبک زندگی اَشرافِ اسرافکار تقلید نکنید؛ 151
همان کسانی که در جامعه به فساد و فحشا مشغولاند و سودی بهحال مردم ندارند!» 152
خواص بیدین در جواب صالح گفتند: «تو را حتماً جادو کردهاند! 153
تو هم فقط انسانی هستی مثل ما. اگر راست میگویی، معجزهای بیاور.» 154
گفت: «این مادهشتر معجزۀ خداست. آب این چشمه یک روز سهم اوست و یک روز سهم شما. 155
آزاری به او نرسانید: مبادا عذاب روزی هولناک دامنگیرتان شود!» 156
ولی آنها شترِ صالح را از پا درآوردند. بعد، با دیدن عذاب پشیمان شدند؛ 157
ولی چون توبۀ هنگام دیدن عذاب سودی ندارد، عذاب الهی در برِشان گرفت.در داستان صالح عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 158
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 159
مردم لوط هم، پیامبران را دروغگو دانستند. 160
همشهریشان، لوط، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 161
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 162
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 163
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 164
از بین اینهمه مخلوقات، چرا فقط شما همجنسبازی مىکنید؟! 165
و اندام همسرانتان را که خدا برایتان آفریده است، رها میکنید؟! اصلاً شما جماعتی زیادهخواه هستید!» 166
اما بهجای حرفشنوی، تهدیدش کردند: «اگر دست از این حرفها برنداری، شک نکن که از شهر بیرونت میاندازیم!» 167
گفت: «بههرحال، من از این عمل زشتتان متنفرم. 168
خدایا، من و خانوادهام را از دست این کارشان خلاص کن.» 169
پس لوط و همۀ خانوادهاش را نجات دادیم؛ 170
جز زن پیرش را که با جاماندهها گرفتار عذاب شد. 171
آنوقت، دمار از روزگار بقیۀ مردم شهر درآوردیم: 172
با گِلهایی سفت، سنگبارانشان کردیم! خیلی وحشتناک بود سنگبارانِ این هشداردادهشدهها! 173
در داستان لوط عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 174
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 175
اهالی اَیکه هم، پیامبران را دروغگو دانستند.{شهر اَیکه منطقهای جنگلی در مناطق مرزی اردن و عربستان و در همسایگی شهر مَدیَن بود و حضرت شُعیب علاوه بر مردم مَدیَن، مردم ایکه را نیز راهنمایی میکرده است.} 176
همشهریشان، شُعیب، به آنها گفت: «چرا حواستان نیست چه میگویید؟! 177
من برایتان پیامبری قابلاعتمادم. 178
در حضور خدا، مراقب رفتارتان باشید و از من الگو بگیرید. 179
من که برای تبلیغ دین مزدی از شما نمیخواهم! مزدم تنها بهعهدۀ صاحبِ جهانیان است. 180
بهوقت فروش، درست بکشید و کمفروشی نکنید 181
و از ترازوی دقیق استفاده کنید. 182
از حق مردم چیزی کم نگذارید و با سودجویی، نظم اقتصادی جامعه را بههم نریزید. 183
در ضمن، بپرهیزید از مخالفت با کسی که شما و ملتهای گذشته را آفریده است.» 184
آنها گفتند: «تو را حتماً جادو کردهاند! 185
تو هم فقط انسانی هستی مثل ما. جدّاً فکر میکنیم که تو دروغگویی. 186
حالا اگر راست میگویی، شهابسنگهایی از آسمان بر سرمان فرو بریز.» 187
شُعیب گفت: «خدا از رفتارتان و روش برخورد با آن آگاهتر است.» 188
بعد، به او اَنگ دروغگویی زدند. دستآخر، در روزی کاملاً ابری، صاعقههایی مرگبار در برِشان گرفت. آن عذاب در روزی هولناک واقع شد! 189
در داستان شُعیب عبرتی بود؛ ولی بیشترِ مردمِ آن زمان ایمان نیاوردند. 190
البته فقط صاحباختیار توست شکستناپذیرِ مهربان. 191
بیتردید این قرآن فرستادۀ صاحبِ جهانیان است. 192
آن را جبرئیل به زبان عربیِ رسا و شیوا بر قلبت فرستاده است تا هشداردهنده باشی. 193و194و195
مژدۀ آمدن قرآن در کتاب پیامبرانِ گذشته نیز آمده است. 196
آیا همین یک نشانه برای بتپرستها کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن مژده اطلاع دارند؟! 197
بهفرض، قرآن را به زبان غیرعربی بر یک غیرعرب میفرستادیم و او آن را برای عربزبانها میخواند، اصلاً به آن ایمان نمیآوردند! {چون فهمیدن یا نفهمیدن معنیِ آن برایشان مهم نبود. البته، با عربیبودنِ زبان قرآن، دیگر بهانهای نداشتند. } 198و199
البته طبق روشمان در هدایت همگان، پیامهای قرآن را بهصورت شفاف به گناهکارها میفهمانیم. 200
بااینهمه، به آن ایمان نمیآورند تا اینکه عذاب زجرآورِ لحظۀ مرگ را بهچشم خود ببینند 201
که یکدفعه و در اوج بیخبری سراغشان میآید. 202
در آن لحظهها میگویند: «آیا مهلتی به ما داده خواهد شد؟!» 203
با این حساب، باز هم عذاب فوری میخواهند؟! 204
مگر نمیدانی که اگر سالهای سال از دنیا برخوردارشان کنیم 205
و بعدش آن عذابِ وعدهشده سراغشان بیاید، 206
آن چند سال برخورداریِ بیشتر هم، دردی از آنها دوا نخواهد کرد؟! 207
هر شهری را که نابود کردیم، حتماً قبلش هشداردهندگانی داشتند 208
تا ساکنانش را بهخود بیاورند؛ زیرا ما به کسی بد نمیکنیم. 209
بله، جنّیانِ شرور پیک وحی نبودهاند. 210
آنها نه لیاقتِ این را دارند و نه توانش را؛ 211
زیرا آنها از شنیدن مستقیمِ کلام الهی محروماند. 212
با توجه به همۀ اینها، همردیفِ خدا معبود دیگری را صدا نزن که عذاب میشوی. 213
مأموریت علنیات را هم از خویشان نزدیکت شروع کن. 214
هر کدامشان با باورکردن حرفهایت پیرو تو شدند، زیر پَروبالشان را بگیر. 215
اگر هم از تو نافرمانی کردند، بگو: «من دیگر کاری به کارتان ندارم!» 216
همچنین، بر آن شکستناپذیرِ مهربان توکل کن؛ 217
همانکه وقتی به نماز میایستی، تو را میبیند 218
و حالاتت را میان سجدهکنندگان زیر نظر دارد. 219
زیرا فقط اوست شنوای دعاها و دانای نیازها. 220
به بتپرستها بگو: «خبرتان بکنم که جنّیانِ شرور بر چه کسی فرود میآیند؟! 221
بر هر دروغبافِ سهلانگاری فرود میآیند 222
و شنیدههای خودشان را در فکر و دلش میاندازند و بیشترشان هم دروغگویند. 223
من شاعری خیالپرداز نیستم؛ چون مردمِ گمراه دنبال چنین شاعرانی راه میافتند.» 224
مگر ندیدی که آنها از هر دری سخن میگویند؟! 225
و حرفهایی میزنند که خودشان به آن عمل نمیکنند؟! 226
جز آن شاعرانِ مؤمنی که کارهای خوب میکنند و خیلی بهیاد خدا هستند و بعد از آنکه ستم میبینند، انتقامشان را به زبان شعر میگیرند. بهزودی بتپرستهای ستمگر میفهمند که در چه چاهی گرفتار شدهاند! 227