قرآن ترجمه، سوره یوسف آیات 64 تا 69
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿٦٤﴾
یعقوب گفت: «یعنی باز هم به شما اعتماد کنم؟! همانطورکه در ماجرای برادرش یوسف به شما اعتماد کردم؟! البته خدا بهترین مراقب است؛ چون او از هر مهربانی مهربانتر است.» 64
وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ ۖ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا ۖ وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ۖ ذَٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ ﴿٦٥﴾
وقتی بارهایشان را باز کردند، متوجه شدند که پولهایشان را به آنها برگرداندهاند. با تعجب گفتند: «پدرجان، دیگر چه میخواهیم؟! این هم پول ماست که به ما برگرداندهاند. اگر بنیامین را همراه ما بفرستی، هم آذوقۀ خانواده را تهیه میکنیم و هم مراقب برادرمان هستیم و بهراحتی یک بارِ شتر، غلّۀ زیادتر میگیریم.» 65
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَن یُحَاطَ بِکُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٌ ﴿٦٦﴾
یعقوب گفت: «هرگز او را همراهتان نمیفرستم! تا اینکه با قسمخوردنِ به خدا قول مردانه به من دهید که سالم به من بَرش گردانید؛ مگر اینکه خدایناکرده گرفتار حادثهای شوید.» وقتی به پدر قول مردانه دادند، او گفت: «خدا را بر قولوقراری که میگذاریم، شاهد میگیرم.» 66
وَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ ۖ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿٦٧﴾
هنگام حرکت هم سفارش کرد: «بچههای من، از یک دروازه وارد پایتخت مصر نشوید؛ بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید تا مردم به شما چشمزخم نزنند! البته با این سفارش، نمیتوانم قضا و قدر الهی را از شما دفع کنم؛ زیرا تقدیرها همه به دست خداست. به او توکل میکنم و اهل توکل هم باید فقط به او توکل کنند.» 67
وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿٦٨﴾
همانطورکه پدرشان سفارش کرده بود، وارد پایتخت مصر شدند؛ اما این کار قضا و قدر الهی را از آنها دفع نکرد و بنیامین بازداشت شد. با این کار، خدا خواستۀ درونیِ یعقوب را در پیداشدنِ یوسف عملی کرد. بله، یعقوب بهبرکت آنچه به او آموخته بودیم، از علومی ویژه برخوردار بود؛ ولی بیشترِ مردم از اینگونه علوم بیبهرهاند. 68
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ یُوسُفَ آوَىٰ إِلَیْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٦٩﴾
وقتی به محضر یوسف رسیدند، او برادرش بنیامین راکنار خود نشاند و آهسته گفت:«من همان برادرِ توام! مأمورانم برای نگهداشتنت نقشهای اجرا خواهند کرد. تو به دل نگیر!» 69
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِن قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿٦٤﴾
یعقوب گفت: «یعنی باز هم به شما اعتماد کنم؟! همانطورکه در ماجرای برادرش یوسف به شما اعتماد کردم؟! البته خدا بهترین مراقب است؛ چون او از هر مهربانی مهربانتر است.» 64
وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ ۖ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی ۖ هَٰذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا ۖ وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ۖ ذَٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ ﴿٦٥﴾
وقتی بارهایشان را باز کردند، متوجه شدند که پولهایشان را به آنها برگرداندهاند. با تعجب گفتند: «پدرجان، دیگر چه میخواهیم؟! این هم پول ماست که به ما برگرداندهاند. اگر بنیامین را همراه ما بفرستی، هم آذوقۀ خانواده را تهیه میکنیم و هم مراقب برادرمان هستیم و بهراحتی یک بارِ شتر، غلّۀ زیادتر میگیریم.» 65
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّىٰ تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلَّا أَن یُحَاطَ بِکُمْ ۖ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٌ ﴿٦٦﴾
یعقوب گفت: «هرگز او را همراهتان نمیفرستم! تا اینکه با قسمخوردنِ به خدا قول مردانه به من دهید که سالم به من بَرش گردانید؛ مگر اینکه خدایناکرده گرفتار حادثهای شوید.» وقتی به پدر قول مردانه دادند، او گفت: «خدا را بر قولوقراری که میگذاریم، شاهد میگیرم.» 66
وَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ ۖ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿٦٧﴾
هنگام حرکت هم سفارش کرد: «بچههای من، از یک دروازه وارد پایتخت مصر نشوید؛ بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید تا مردم به شما چشمزخم نزنند! البته با این سفارش، نمیتوانم قضا و قدر الهی را از شما دفع کنم؛ زیرا تقدیرها همه به دست خداست. به او توکل میکنم و اهل توکل هم باید فقط به او توکل کنند.» 67
وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا ۚ وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿٦٨﴾
همانطورکه پدرشان سفارش کرده بود، وارد پایتخت مصر شدند؛ اما این کار قضا و قدر الهی را از آنها دفع نکرد و بنیامین بازداشت شد. با این کار، خدا خواستۀ درونیِ یعقوب را در پیداشدنِ یوسف عملی کرد. بله، یعقوب بهبرکت آنچه به او آموخته بودیم، از علومی ویژه برخوردار بود؛ ولی بیشترِ مردم از اینگونه علوم بیبهرهاند. 68
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ یُوسُفَ آوَىٰ إِلَیْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٦٩﴾
وقتی به محضر یوسف رسیدند، او برادرش بنیامین راکنار خود نشاند و آهسته گفت:«من همان برادرِ توام! مأمورانم برای نگهداشتنت نقشهای اجرا خواهند کرد. تو به دل نگیر!» 69