- 12071
- 1000
- 1000
- 1000
من عزتم بچه سنگلج
این کتاب خاطرات استاد زنده یاد عزت الله انتظامی از کودکی، محله ی سنگلج، دوران کارکردن و بازی در تئاتر لاله زار و همچنین سینما و تلویزیون است؛ خاطرات تلخ و شیرین و شنیدنی یکی از اسطوره های بازیگری سینمای ایران.
استاد انتظامی در این کتاب خاطرات زیادی را روایت می کند. چند نمونه ی جذاب آن به اختصار اینهاست:
« وقتی دیپلم گرفتم به خاطر مخالفت پدرم در بازی کردن من در تئاتر، از خانواده ام جدا شدم. در لاله زار و در تئاتر ها پادویی می کردم و همچنین در یک قهوه خانه هم کار می کردم... اسطوره ی من استاد «عبدالحسین نوشین » بود. وقتی به خاطر مسائلی مبهم او را دستگیر و به شهربانی بردند به آنجا رفتم و برای آزادی اش شعار دادم. من را نیز دستگیر کردند و به زندان انداختند... مدتی بعد با دختری به نام « فلور» آشنا شدم و با او ازدواج کردم... آقای نوشین از زندان فرار کرد و در خانه ی ما پنهان شد... مدت چهار ماه در زندان بودم و پس از آزادی به ترکیه رفتم و بعد به آلمان. در آلمان به مدرسه بازیگری رفتم و چند سال بعد به ایران آمدم... در فروشگاه فردوسی کار پیدا کردم اما پس از مدتی از آنجا اخراج شدم!... پسرم «مجید» مشکل کلیوی داشت، دنبال این بودم تا برای درمان به آلمان ببرمش اما نمی شد... وقتی حالش بدتر شد، در حال بازی در کار آقای حمید سمندریان در تئاتر شهر بودم، به خاطر وضع مجید تمرکزم را از دست داده بودم و آرام و قرار نداشتم...سمندریان به خاطر من نمایش را دو شب تعطیل کرد... من رفتم مشهد و مستقیم رفتم حرم امام رضا... گفتم امام رضا من مجیدم رو از تو می خوام...».
استاد انتظامی در این کتاب خاطرات زیادی را روایت می کند. چند نمونه ی جذاب آن به اختصار اینهاست:
« وقتی دیپلم گرفتم به خاطر مخالفت پدرم در بازی کردن من در تئاتر، از خانواده ام جدا شدم. در لاله زار و در تئاتر ها پادویی می کردم و همچنین در یک قهوه خانه هم کار می کردم... اسطوره ی من استاد «عبدالحسین نوشین » بود. وقتی به خاطر مسائلی مبهم او را دستگیر و به شهربانی بردند به آنجا رفتم و برای آزادی اش شعار دادم. من را نیز دستگیر کردند و به زندان انداختند... مدتی بعد با دختری به نام « فلور» آشنا شدم و با او ازدواج کردم... آقای نوشین از زندان فرار کرد و در خانه ی ما پنهان شد... مدت چهار ماه در زندان بودم و پس از آزادی به ترکیه رفتم و بعد به آلمان. در آلمان به مدرسه بازیگری رفتم و چند سال بعد به ایران آمدم... در فروشگاه فردوسی کار پیدا کردم اما پس از مدتی از آنجا اخراج شدم!... پسرم «مجید» مشکل کلیوی داشت، دنبال این بودم تا برای درمان به آلمان ببرمش اما نمی شد... وقتی حالش بدتر شد، در حال بازی در کار آقای حمید سمندریان در تئاتر شهر بودم، به خاطر وضع مجید تمرکزم را از دست داده بودم و آرام و قرار نداشتم...سمندریان به خاطر من نمایش را دو شب تعطیل کرد... من رفتم مشهد و مستقیم رفتم حرم امام رضا... گفتم امام رضا من مجیدم رو از تو می خوام...».
از ایرانصدا بشنوید
وقتی بیشتر شما کتاب خوان هستید و حتما بیشتر بازی های زنده یاد انتظامی را پسندیده اید، قطعا دوست دارید خاطرات شنیدنی و جذاب ایشان را بشنوید.پس معطل نکنید و خودتان را مهمان خاطرات دور و نزدیک او کنید
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان