- 15320
- 1000
- 1000
- 1000
پسری از گوانتانامو
این کتاب دربارهی آدمرباییهایی است که آمریکاییها در پاکستان انجام میدادند و باعث به وجود آمدن گروههای تروریستی معروفی همچون «القاعده» شدند.
«خالد»، پسر جوان یک خانوادهی مسلمان که در انگلیس زندگی میکنند، خیلی دوست دارد به دیدار پسرداییاش که در «شهر لاهور» زندگی میکند، برود. پدر و مادرش میخواهند به «کراچی» بروند و مهمان خانوادهی عمهاش باشند. قبل از حرکت، یک روز مادر خالد را برای خرید به مغازهای میفرستد. خالد در راه متوجه میشود که چند جوان گوشی تلفنِ همراه یک زن انگلیسی را میدزدند، به سرعت میدود و گوشی را از چنگ آنها درمیآورد و به زن برمیگرداند. زن با نگاهی تحقیرآمیز به او نگاه میکند و با تشکری خشکوخالی دور میشود. خالد از این رفتار بیتفاوت و تحقیرآمیز عذاب میکشد و میفهمد که زن فکر کرده او هم که یک مسلمان است، احتمالاً جزو دارودستهی تروریستهاست.
با این خیال خالد به مغازهی موردنظرش میرود تا خریدش را انجام دهد. صاحب مغازه که پاکستانی است و به انگلیس آمده و مغازهای باز کرده، از چهرهی درهم خالد میفهمد که ناراحت است و به او دلداری میدهد. خالد وقتی با او آشنا میشود، سؤالهایی دربارهی پاکستان و بهخصوص شهر کراچی میکند و میخواهد خودش را برای رفتن به آنجا مجهز به اطلاعات کند.
خالد به همراه پدر و مادر و دو خواهرش از انگلستان به کراچی پاکستان میروند تا با عمهشان دیدار کنند. یک شب پدر برای یک کاری بیرون میرود و بازنمیگردد. خالد برای یافتن پدر بیرون میرود و او را نمییابد. در راه با مردی آشنا میشود که حرفهای نگرانکنندهای میزند و میگوید: آمریکاییها در پاکستان مسلمانهایی را که به نظرشان مشکوک برسند، شناسایی میکنند و میدزدند. برای این کار هم از مردم کراچی بهعنوان جاسوس استفاده میکنند و پول خوبی به آنها میدهند.
خالد نگران و هراسان به طرف خانه حرکت میکند. تنها یک چیز میتواند او را آرام کند و آن این که وقتی به خانه رسید، ببیند پدرش آمده است. عدهای ناشناس که به نظر میرسید مزدوران آمریکایی در پاکستان هستند، خالد را شبانه از خانهی عمهاش میدزدند. خالد در بازجویی ماجرای سفرشان به کراچی را میگوید و اینکه یک خانوادهی معمولی مسلمان هستند و کاری به هیچچیز ندارند. بازجوها باور نمیکنند. دائم میپرسند در افغانستان چه کار میکردی؟ خالد منکر حضور در افغانستان میشود. اما بازجوها که سردستهشان زنی به نام «آنجلا» است، او را از اتاق بازجویی بیرون میبرند. خالد سرانجام میفهمد او را به زندان مخوف «گوانتانامو» آوردهاند. همچنین میفهمد «طارق»، پسرداییاش، را هم گرفتهاند و او را به سلول کناری او آوردهاند. او چندبار موفق میشود با طارق حرف بزند و روحیه بگیرد.
یک روز او را به دفتری میبرند و مجبور به امضاکردن ورقهای میکنند. بعد به خاطر درد شدید گوش او را به بیمارستان زندان میبرند و آنجا خالد زندانی دیگری را میبیند که بهطرز وحشتناکی شکنجه شده است. وقتی از آنجا بازمیگردد، همهچیز را برای طارق تعریف میکند....
* دربارهی کتاب:
حضور نویسندهی کتاب در کنسرتی خیریه در سال 2006 توجه او را به کودکانی که در زندان گوانتانامو زندانی بودند جلب کرد. برخی از این کودکان بیگناه را جاسوسان آمریکایی ربوده و به «خلیج گوانتانامو» تحویل داده بودند. همین اتفاق الهامبخش او در نوشتن رمان تحسینشدهی «پسری از گوانتانامو» با موضوع زندگی و سرنوشت این کودکان شد که در سال 2009 به چاپ رسید.
رمان تحسینشدهی پسری از گوانتانامو، به دهها زبان ترجمه شده و نامزد جوایز بسیاری از جمله فهرست نهایی «جایزهی کتاب کودکان کاستا» شده است. این رمان پرفروش به همراه یک تور ملّی پرفروش به نمایشنامهای موفق نیز تبدیلشد و بهصورت بینالمللی به اجرا درآمد.
* دربارهی نویسنده:
«آنا پرِرا» در لندن از پدری سریلانکایی (بودایی) و مادری ایرلندی (کاتولیک) که فارغالتحصیل کالج دانشگاهی دوبلین بود، به دنیا آمد. پس از مرگ پدر، وقتی آنا هشتساله بود، مادرش از چهار فرزند خردسالش، در کسوت شغل معلمی حمایت کرد.
آنا بعد از دو سال تدریس انگلیسی در دو مدرسه در شهر لندن، در دورهای که برای کودکان بهجامانده از تحصیل برگزار شد، شرکت کرد. سپس از دانشگاه وینچستر مدرک کارشناسی ارشد نویسندگی برای کودکان گرفت.
آخرین رمان او «YA» (جمعآوری شیشه)، داستان هارون 15ساله و زندگی او در زاغههای مصر امروزی را روایت میکند. این رمان نامزد «مدال کارنگی» و جوایز دیگر شده است.
*کتاب:
Guantanamo Boy (2009)
«خالد»، پسر جوان یک خانوادهی مسلمان که در انگلیس زندگی میکنند، خیلی دوست دارد به دیدار پسرداییاش که در «شهر لاهور» زندگی میکند، برود. پدر و مادرش میخواهند به «کراچی» بروند و مهمان خانوادهی عمهاش باشند. قبل از حرکت، یک روز مادر خالد را برای خرید به مغازهای میفرستد. خالد در راه متوجه میشود که چند جوان گوشی تلفنِ همراه یک زن انگلیسی را میدزدند، به سرعت میدود و گوشی را از چنگ آنها درمیآورد و به زن برمیگرداند. زن با نگاهی تحقیرآمیز به او نگاه میکند و با تشکری خشکوخالی دور میشود. خالد از این رفتار بیتفاوت و تحقیرآمیز عذاب میکشد و میفهمد که زن فکر کرده او هم که یک مسلمان است، احتمالاً جزو دارودستهی تروریستهاست.
با این خیال خالد به مغازهی موردنظرش میرود تا خریدش را انجام دهد. صاحب مغازه که پاکستانی است و به انگلیس آمده و مغازهای باز کرده، از چهرهی درهم خالد میفهمد که ناراحت است و به او دلداری میدهد. خالد وقتی با او آشنا میشود، سؤالهایی دربارهی پاکستان و بهخصوص شهر کراچی میکند و میخواهد خودش را برای رفتن به آنجا مجهز به اطلاعات کند.
خالد به همراه پدر و مادر و دو خواهرش از انگلستان به کراچی پاکستان میروند تا با عمهشان دیدار کنند. یک شب پدر برای یک کاری بیرون میرود و بازنمیگردد. خالد برای یافتن پدر بیرون میرود و او را نمییابد. در راه با مردی آشنا میشود که حرفهای نگرانکنندهای میزند و میگوید: آمریکاییها در پاکستان مسلمانهایی را که به نظرشان مشکوک برسند، شناسایی میکنند و میدزدند. برای این کار هم از مردم کراچی بهعنوان جاسوس استفاده میکنند و پول خوبی به آنها میدهند.
خالد نگران و هراسان به طرف خانه حرکت میکند. تنها یک چیز میتواند او را آرام کند و آن این که وقتی به خانه رسید، ببیند پدرش آمده است. عدهای ناشناس که به نظر میرسید مزدوران آمریکایی در پاکستان هستند، خالد را شبانه از خانهی عمهاش میدزدند. خالد در بازجویی ماجرای سفرشان به کراچی را میگوید و اینکه یک خانوادهی معمولی مسلمان هستند و کاری به هیچچیز ندارند. بازجوها باور نمیکنند. دائم میپرسند در افغانستان چه کار میکردی؟ خالد منکر حضور در افغانستان میشود. اما بازجوها که سردستهشان زنی به نام «آنجلا» است، او را از اتاق بازجویی بیرون میبرند. خالد سرانجام میفهمد او را به زندان مخوف «گوانتانامو» آوردهاند. همچنین میفهمد «طارق»، پسرداییاش، را هم گرفتهاند و او را به سلول کناری او آوردهاند. او چندبار موفق میشود با طارق حرف بزند و روحیه بگیرد.
یک روز او را به دفتری میبرند و مجبور به امضاکردن ورقهای میکنند. بعد به خاطر درد شدید گوش او را به بیمارستان زندان میبرند و آنجا خالد زندانی دیگری را میبیند که بهطرز وحشتناکی شکنجه شده است. وقتی از آنجا بازمیگردد، همهچیز را برای طارق تعریف میکند....
* دربارهی کتاب:
حضور نویسندهی کتاب در کنسرتی خیریه در سال 2006 توجه او را به کودکانی که در زندان گوانتانامو زندانی بودند جلب کرد. برخی از این کودکان بیگناه را جاسوسان آمریکایی ربوده و به «خلیج گوانتانامو» تحویل داده بودند. همین اتفاق الهامبخش او در نوشتن رمان تحسینشدهی «پسری از گوانتانامو» با موضوع زندگی و سرنوشت این کودکان شد که در سال 2009 به چاپ رسید.
رمان تحسینشدهی پسری از گوانتانامو، به دهها زبان ترجمه شده و نامزد جوایز بسیاری از جمله فهرست نهایی «جایزهی کتاب کودکان کاستا» شده است. این رمان پرفروش به همراه یک تور ملّی پرفروش به نمایشنامهای موفق نیز تبدیلشد و بهصورت بینالمللی به اجرا درآمد.
* دربارهی نویسنده:
«آنا پرِرا» در لندن از پدری سریلانکایی (بودایی) و مادری ایرلندی (کاتولیک) که فارغالتحصیل کالج دانشگاهی دوبلین بود، به دنیا آمد. پس از مرگ پدر، وقتی آنا هشتساله بود، مادرش از چهار فرزند خردسالش، در کسوت شغل معلمی حمایت کرد.
آنا بعد از دو سال تدریس انگلیسی در دو مدرسه در شهر لندن، در دورهای که برای کودکان بهجامانده از تحصیل برگزار شد، شرکت کرد. سپس از دانشگاه وینچستر مدرک کارشناسی ارشد نویسندگی برای کودکان گرفت.
آخرین رمان او «YA» (جمعآوری شیشه)، داستان هارون 15ساله و زندگی او در زاغههای مصر امروزی را روایت میکند. این رمان نامزد «مدال کارنگی» و جوایز دیگر شده است.
*کتاب:
Guantanamo Boy (2009)
از ایرانصدا بشنوید
داستانی که میشنوید، بسیار تأثیرگذار و تکاندهنده است! روایتی دهشتناک از زندگی نوجوانانی بیگناه، که تنها بهخاطر یک سوءظن سیاسی، به سرنوشتی نامعلوم در ناکجاآبادی دور دچار میشوند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان