نویسندهی این کتاب، از تجربیات خود در زمان اشغال پاریس به دست نازیها و بازگشت احساسی همسرش (که در اردوگاه کار اجباری آلمانها در آستانهی مرگ قرار گرفته بود،) خبر میدهد.
«مارگریت»، راوی داستان، منتظر بازگشت شوهرش «روبر ال» از اردوگاههای آلمانی است. «دال»، دوست روبر، همیشه در کنار اوست. راوی خبردار میشود که همسرش را پیدا کردهاند. دال به همراه دوست دیگرش «بوشان»، عازم «داخائو» میشوند تا روبر را بیاورند.
آلمان لحظهبهلحظه به پایان خودش نزدیک میشود. «آدولف هیتلر» خودکشی کرده و «هاینریش هیملر» پیشنهاد صلح را به متفقین داده است. روبر میآید. اما بیاندازه لاغر و شکننده شده است. موجودی بین مرگ و زندگی که به مراقبتهای ویژه از سوی مارگریت نیاز دارد.
مارگاریت دیگر از اینهمه بیخوابی و هراس ازدستدادنِ روبر خسته است و در تب دائمی بهسرمیبرد.
* دربارهی کتاب
«مارگریت دوراس»، یکی از مهمترین نویسندگان فرانسه در طول جنگ جهانی دوم، عضو جنبش مقاومت فرانسه بود. او این کتاب را در سال 1944 نوشت، اما تا سال 1985 منتشر نشد. این داستان شخصیِ وی، از زندگی در پاریس در زمان اشغال نازیها و ماههای اوّل آزادی است.
کتاب «درد»، به گفتهی خود نویسنده، مجموعهی دستنوشتههایی است که آنها را در زمان جنگ جهانی نگاشته و 40 سال بعد، بدون دستکاری و ویرایش چاپ کرده است.
دوراس در مقدمهی کتابش میگوید که این یادداشتها را در دو دفتر، در گنجههای آبی خانهی «نوفللوشاتو» پیدا کرده است و تأکید میکند که درد «یکی از مهمترین چیزهای زندگی» اوست. همچنین اضافه میکند که کلمهی «نوشته» دربارهی این اثر مناسب نیست: «من خود را رودرروی صفحاتی دیدم که بهصورت منظم با خطی ریز و فوقالعاده مرتب و ملایم سیاه شده بود و نیز خود را رودرروی نوعی بینظمی اندیشه و احساس یافتم که جرئت نکردم به آن دست بزنم، زیرا در برابر آن از پرداختن به ادبیات شرمم میآمد.» این جملهی او حاکی از آن است که این خاطرات بهقدری تلخ بوده که در پیِ ویراستاری ادبی بودن، بهجای توجه به درد نهفته در کتاب، شرمآور است.
این رمان چند بخش دارد که همهی بخشها در زمرهی روایت اوّلشخص قرار دارند. اما راویِ بخش اوّل با بخشهای دیگر بسیار متفاوت است. این بخش یک روایت جریان سیّال ذهنی است و اتفاقاً بهخاطر این سبک روایت تا حدودی سختخوان است.
* دربارهی نویسنده
«مارگریت دوراس» با نام کامل «مارگریت ژرمن ماری دونادیو» (1914 – 1996) نویسنده و فیلمساز فرانسوی بود. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستاننویسی مدرن» را به او دادهاند.
او در دوران فعالیت ادبی و هنری خود بیش از 19 فیلم ساخت و 60 کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس و فیلمنامه نوشت.
دوراس در 4آوریل1914 در خانوادهای فرانسوی در «هندوچین»، مستعمرهی سابق فرانسه و «ویتنام» فعلی، زاده شد. او دو برادر بزرگتر از خود داشت.
در سال 1918 خانواده دوراس در شهر «فنومپن» پایتخت «کامبوج» مستقر شدند، اما پدرش که معلّم ریاضیات بود، پس از مدّت کوتاهی به بستر بیماری افتاد و هنگام بازگشت به فرانسه درگذشت.
مادر مارگریت، پس از مرگ شوهرش، در شرایط بسیار سخت به شغل معلّمی خود ادامه داد و در روستاهایی در مجاورت رودخانهی «مکونگ» فرزندانش را بزرگ کرد. مادر برای اینکه از عهدهی مخارج بچهها برآید در سینماها پیانو میزد تا وقتی که تصمیم گرفت تکهزمینی را در کامبوج برای کشاورزی و سرمایهگذاری بخرد، اما بهعلت فساد اداری موجود و بهواسطهی خرید زمینی که دائم در معرض سیل بود، سرمایهاش را از دست داد. زندگی در مناطق و روستاهای فقیرنشین، ارتباط و دوستی با بومیها و کمبود محبت پدری، بعدها تبدیل به منبع الهام و دستمایهی نوشتههای او شد.
در سال 1929 مارگریت برای تحصیل در دورهی دبیرستان به «سایگون» رفت. در همان زمان بود که مارگریت نوجوان عاشق یک چینی ثروتمند شد. او این ماجرا را سالها بعد در داستان «عاشق» نوشت و توانست برندهی «جایزه گنکور» شود. او در 18سالگی برای ادامهی تحصیل در رشتهی علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت و موفق به دریافت مدرک لیسانس حقوق شد.
او در این مدت، علاوه بر درس دانشگاهی، دامنهی مطالعات ادبیاش را گسترش داد. چندسالی را نیز بهعنوان بایگان و محقق در ادارهی مستعمرات فرانسه کار کرد.
در سال 1939 با نویسندهای به نام «روبر آنتلم» ازدواج کرد. در ژوئن 1944، روبِر بهسببِ فعالیتهای سیاسی توسط گشتاپو دستگیر و به شهر داخائو در ایالتِ بایرنِ آلمان تبعید شد.
مارگریت در سال 1944 به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد و با اینکه در سال 1950 از آن حزب اخراج شد، ولی تا پایان عمر عقاید چپگرایانهاش را حفظ کرد.
دوراس در انتخابات سال 1981 برای پیروزی «فرانسوا میتران»، نامزد سوسیالیست ریاست جمهوری فرانسه، تلاش بسیاری کرد.
در سال 1941 اولین رمانش را برای چاپ به «انتشارات گیلمار» سپرد، گیلمار از چاپ و انتشار رمان خودداری کرد، ولی «ریموند کنو» که در گالیمار کار میکرد و به استعدادش اعتقاد داشت، او را به ادامهی نوشتن تشویق کرد. به این ترتیب، در سال 1943 و هنگام جنگ جهانی دوم، اولین کتابش با نام «بیشرمان» در انتشارات گیلمار چاپ و منتشر شد. او بهجای نامخانوادگی اصلیاش، «دونادیو»، اسم «دوراس» را که نام منطقهای بود که پدرش در آنجا مرده بود، انتخاب کرد؛ نامی که تا پایان عمر در آثارش استفاده کرد و همگان او را به این نام میشناسند.
در سال 1946 دوراس و آنتلم از یکدیگر جدا شدند و سال بعد مارگریت از رابطهاش با «دیونیس ماسکولو» صاحب فرزند پسری به نام ژان شد.
دوراس در سال 1950 رمان «سدی بر اقیانوس آرام» را نوشت که نامزد «جایزه ادبی گنکور» شد. در آن زمان او در کنار نویسندگی، به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نظیر مبارزه با جنگ الجزایر و مخالفت با سیاستهای «ژنرال دوگل» نیز مشغول بود.
اگرچه کتاب «مدراتوکانتابیله» در بهشهرترسیدن دوراس نقش عمدهای داشت، ولی نباید از نقش فیلم «هیروشیما عشق من» به کارگردانی «آلن رنه» که او نویسندهی فیلمنامهاش بود، غافل شد. دوراس برای این فیلم نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلمنامه شد و در جشنوارهی کن نیز بهعنوان فیلم برگزیده انتخاب شد.
دوراس جایزهی ادبی گنکور را در سال 1984 بهسببِ نوشتن رمان «عاشق» دریافت کرد. این رمان او بسیار پرفروش شد و به دهها زبان ترجمه شد. انعکاس و نقد و نظرهای فراوانی که این اثر به دنبال داشت، دامنهی شهرت دوراس را وسعت بخشید. «ژان ژاک آنو»، کارگردان فرانسوی، در سال 1992 براساس این رمان دوراس، فیلمی به نام «عاشق» ساخت.
مارگریت دوراس در آثارش شیوههای تازهای را در عرصهی رماننویسی آزمود و رونق تازهای به نثر فرانسوی بخشید. نثر دوراس با بیانی فشرده و ابهامی شاعرانه، خواننده را درگیر میکند؛ زبانش عریان و بیواسطه است و واژگان آثارش با دقت و وسواس انتخاب شده است. سنتشکنی و پرداختن به موضوعهای غیرمتعارف، به شیوهای غیرمعمول و نوگرایانه را میتوان ویژگی اصلی آثار مارگریت دوراس دانست. او اگرچه هیچگاه یک فمینیست برجسته نبود، در نوشتههایش افراد و مکان را با زبان و نگاهی زنانه به هم متصل میکرد.
در اکتبر 1988 دوراس به کما رفت و پس از 5 ماه، بهطور معجزهآسایی، جان سالم به دربرد. مارگریت دوراس سرانجام به سرطان مری مبتلا شد و در روز یکشنبه 3مارس 1996، در سن 82 سالگی، درگذشت. مراسم تشییع جنازهی او در روز 7مارس در «کلیسای سنژرمن» انجام شد و در گورستان «مونپارناس» دفن شد.
از آثار او که به زبان فارسی برگردان شدهاند؛ میتوان به اینها اشاره کرد:
مدراتو کانتابیله، لاموزیکا، شیدایی لل.و. اشتاین، عاشق، نایب کنسول، نوشتن، همین و تمام، دریانورد جبل الطارق، بحر المکتوب، سدی بر اقیانوس آرام، تابستان 80 وَ درد.
*کتاب:
La Douleur (1985)
*فیلم:
La Douleur (1998)
Memoir of War (2017)
«مارگریت»، راوی داستان، منتظر بازگشت شوهرش «روبر ال» از اردوگاههای آلمانی است. «دال»، دوست روبر، همیشه در کنار اوست. راوی خبردار میشود که همسرش را پیدا کردهاند. دال به همراه دوست دیگرش «بوشان»، عازم «داخائو» میشوند تا روبر را بیاورند.
آلمان لحظهبهلحظه به پایان خودش نزدیک میشود. «آدولف هیتلر» خودکشی کرده و «هاینریش هیملر» پیشنهاد صلح را به متفقین داده است. روبر میآید. اما بیاندازه لاغر و شکننده شده است. موجودی بین مرگ و زندگی که به مراقبتهای ویژه از سوی مارگریت نیاز دارد.
مارگاریت دیگر از اینهمه بیخوابی و هراس ازدستدادنِ روبر خسته است و در تب دائمی بهسرمیبرد.
* دربارهی کتاب
«مارگریت دوراس»، یکی از مهمترین نویسندگان فرانسه در طول جنگ جهانی دوم، عضو جنبش مقاومت فرانسه بود. او این کتاب را در سال 1944 نوشت، اما تا سال 1985 منتشر نشد. این داستان شخصیِ وی، از زندگی در پاریس در زمان اشغال نازیها و ماههای اوّل آزادی است.
کتاب «درد»، به گفتهی خود نویسنده، مجموعهی دستنوشتههایی است که آنها را در زمان جنگ جهانی نگاشته و 40 سال بعد، بدون دستکاری و ویرایش چاپ کرده است.
دوراس در مقدمهی کتابش میگوید که این یادداشتها را در دو دفتر، در گنجههای آبی خانهی «نوفللوشاتو» پیدا کرده است و تأکید میکند که درد «یکی از مهمترین چیزهای زندگی» اوست. همچنین اضافه میکند که کلمهی «نوشته» دربارهی این اثر مناسب نیست: «من خود را رودرروی صفحاتی دیدم که بهصورت منظم با خطی ریز و فوقالعاده مرتب و ملایم سیاه شده بود و نیز خود را رودرروی نوعی بینظمی اندیشه و احساس یافتم که جرئت نکردم به آن دست بزنم، زیرا در برابر آن از پرداختن به ادبیات شرمم میآمد.» این جملهی او حاکی از آن است که این خاطرات بهقدری تلخ بوده که در پیِ ویراستاری ادبی بودن، بهجای توجه به درد نهفته در کتاب، شرمآور است.
این رمان چند بخش دارد که همهی بخشها در زمرهی روایت اوّلشخص قرار دارند. اما راویِ بخش اوّل با بخشهای دیگر بسیار متفاوت است. این بخش یک روایت جریان سیّال ذهنی است و اتفاقاً بهخاطر این سبک روایت تا حدودی سختخوان است.
* دربارهی نویسنده
«مارگریت دوراس» با نام کامل «مارگریت ژرمن ماری دونادیو» (1914 – 1996) نویسنده و فیلمساز فرانسوی بود. برخی از منتقدان ادبی لقب «بانوی داستاننویسی مدرن» را به او دادهاند.
او در دوران فعالیت ادبی و هنری خود بیش از 19 فیلم ساخت و 60 کتاب شامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس و فیلمنامه نوشت.
دوراس در 4آوریل1914 در خانوادهای فرانسوی در «هندوچین»، مستعمرهی سابق فرانسه و «ویتنام» فعلی، زاده شد. او دو برادر بزرگتر از خود داشت.
در سال 1918 خانواده دوراس در شهر «فنومپن» پایتخت «کامبوج» مستقر شدند، اما پدرش که معلّم ریاضیات بود، پس از مدّت کوتاهی به بستر بیماری افتاد و هنگام بازگشت به فرانسه درگذشت.
مادر مارگریت، پس از مرگ شوهرش، در شرایط بسیار سخت به شغل معلّمی خود ادامه داد و در روستاهایی در مجاورت رودخانهی «مکونگ» فرزندانش را بزرگ کرد. مادر برای اینکه از عهدهی مخارج بچهها برآید در سینماها پیانو میزد تا وقتی که تصمیم گرفت تکهزمینی را در کامبوج برای کشاورزی و سرمایهگذاری بخرد، اما بهعلت فساد اداری موجود و بهواسطهی خرید زمینی که دائم در معرض سیل بود، سرمایهاش را از دست داد. زندگی در مناطق و روستاهای فقیرنشین، ارتباط و دوستی با بومیها و کمبود محبت پدری، بعدها تبدیل به منبع الهام و دستمایهی نوشتههای او شد.
در سال 1929 مارگریت برای تحصیل در دورهی دبیرستان به «سایگون» رفت. در همان زمان بود که مارگریت نوجوان عاشق یک چینی ثروتمند شد. او این ماجرا را سالها بعد در داستان «عاشق» نوشت و توانست برندهی «جایزه گنکور» شود. او در 18سالگی برای ادامهی تحصیل در رشتهی علوم سیاسی به دانشگاه سوربن در فرانسه رفت و موفق به دریافت مدرک لیسانس حقوق شد.
او در این مدت، علاوه بر درس دانشگاهی، دامنهی مطالعات ادبیاش را گسترش داد. چندسالی را نیز بهعنوان بایگان و محقق در ادارهی مستعمرات فرانسه کار کرد.
در سال 1939 با نویسندهای به نام «روبر آنتلم» ازدواج کرد. در ژوئن 1944، روبِر بهسببِ فعالیتهای سیاسی توسط گشتاپو دستگیر و به شهر داخائو در ایالتِ بایرنِ آلمان تبعید شد.
مارگریت در سال 1944 به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد و با اینکه در سال 1950 از آن حزب اخراج شد، ولی تا پایان عمر عقاید چپگرایانهاش را حفظ کرد.
دوراس در انتخابات سال 1981 برای پیروزی «فرانسوا میتران»، نامزد سوسیالیست ریاست جمهوری فرانسه، تلاش بسیاری کرد.
در سال 1941 اولین رمانش را برای چاپ به «انتشارات گیلمار» سپرد، گیلمار از چاپ و انتشار رمان خودداری کرد، ولی «ریموند کنو» که در گالیمار کار میکرد و به استعدادش اعتقاد داشت، او را به ادامهی نوشتن تشویق کرد. به این ترتیب، در سال 1943 و هنگام جنگ جهانی دوم، اولین کتابش با نام «بیشرمان» در انتشارات گیلمار چاپ و منتشر شد. او بهجای نامخانوادگی اصلیاش، «دونادیو»، اسم «دوراس» را که نام منطقهای بود که پدرش در آنجا مرده بود، انتخاب کرد؛ نامی که تا پایان عمر در آثارش استفاده کرد و همگان او را به این نام میشناسند.
در سال 1946 دوراس و آنتلم از یکدیگر جدا شدند و سال بعد مارگریت از رابطهاش با «دیونیس ماسکولو» صاحب فرزند پسری به نام ژان شد.
دوراس در سال 1950 رمان «سدی بر اقیانوس آرام» را نوشت که نامزد «جایزه ادبی گنکور» شد. در آن زمان او در کنار نویسندگی، به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نظیر مبارزه با جنگ الجزایر و مخالفت با سیاستهای «ژنرال دوگل» نیز مشغول بود.
اگرچه کتاب «مدراتوکانتابیله» در بهشهرترسیدن دوراس نقش عمدهای داشت، ولی نباید از نقش فیلم «هیروشیما عشق من» به کارگردانی «آلن رنه» که او نویسندهی فیلمنامهاش بود، غافل شد. دوراس برای این فیلم نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین فیلمنامه شد و در جشنوارهی کن نیز بهعنوان فیلم برگزیده انتخاب شد.
دوراس جایزهی ادبی گنکور را در سال 1984 بهسببِ نوشتن رمان «عاشق» دریافت کرد. این رمان او بسیار پرفروش شد و به دهها زبان ترجمه شد. انعکاس و نقد و نظرهای فراوانی که این اثر به دنبال داشت، دامنهی شهرت دوراس را وسعت بخشید. «ژان ژاک آنو»، کارگردان فرانسوی، در سال 1992 براساس این رمان دوراس، فیلمی به نام «عاشق» ساخت.
مارگریت دوراس در آثارش شیوههای تازهای را در عرصهی رماننویسی آزمود و رونق تازهای به نثر فرانسوی بخشید. نثر دوراس با بیانی فشرده و ابهامی شاعرانه، خواننده را درگیر میکند؛ زبانش عریان و بیواسطه است و واژگان آثارش با دقت و وسواس انتخاب شده است. سنتشکنی و پرداختن به موضوعهای غیرمتعارف، به شیوهای غیرمعمول و نوگرایانه را میتوان ویژگی اصلی آثار مارگریت دوراس دانست. او اگرچه هیچگاه یک فمینیست برجسته نبود، در نوشتههایش افراد و مکان را با زبان و نگاهی زنانه به هم متصل میکرد.
در اکتبر 1988 دوراس به کما رفت و پس از 5 ماه، بهطور معجزهآسایی، جان سالم به دربرد. مارگریت دوراس سرانجام به سرطان مری مبتلا شد و در روز یکشنبه 3مارس 1996، در سن 82 سالگی، درگذشت. مراسم تشییع جنازهی او در روز 7مارس در «کلیسای سنژرمن» انجام شد و در گورستان «مونپارناس» دفن شد.
از آثار او که به زبان فارسی برگردان شدهاند؛ میتوان به اینها اشاره کرد:
مدراتو کانتابیله، لاموزیکا، شیدایی لل.و. اشتاین، عاشق، نایب کنسول، نوشتن، همین و تمام، دریانورد جبل الطارق، بحر المکتوب، سدی بر اقیانوس آرام، تابستان 80 وَ درد.
*کتاب:
La Douleur (1985)
*فیلم:
La Douleur (1998)
Memoir of War (2017)
از ایرانصدا بشنوید
روایتگرِ «درد» چنان دردمند است که با پریشانی بیحدوحصر، بیهدف و ازهمگسیخته، هر آنچه را به ذهنش میرسد، روی کاغذ مینویسد و مقتدرانه به ما میقبولاند که هیچ دریچهای برای بیان درد عمیقش، جز جریان سیال ذهن، وجود ندارد. اگرچه شاید شنیدن و فهم این کتاب گویا سخت باشد، اما شنونده باید خود را بر فرازِ موجهای ذهن راوی رها و آزاد بگذارد تا همچون او، درد را احساس کند.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان